کتاب عهد عتیق

عهد جدید

پیدایش 38:4-16 هزارۀ نو (NMV)

4. و بار دیگر باردار شد و پسری بزاد و او را اونان نامید.

5. و باری دیگر پسری بزاد و او را شیلَه نام نهاد. هنگامی که او را بزاد، یهودا در کِزیب بود.

6. یهودا برای نخست‌زاده‌اش عیر، زنی گرفت تامار نام.

7. ولی عیر، نخست‌زادۀ یهودا، در نظر خداوند شریر بود، و خداوند او را بمیراند.

8. آنگاه یهودا به اونان گفت: «به همسر برادرت درآی و وظیفۀ برادرشوهری را برای او به جای آور و نسلی برای برادرت تولید کن.»

9. ولی اونان که می‌دانست آن نسل از آنِ او نخواهد بود، هرگاه به همسر برادرش درمی‌آمد، نطفۀ خود را بر زمین می‌ریخت تا نسلی به برادر خود ندهد.

10. این عمل او در نظر خداوند شریرانه بود، پس او را نیز بمیراند.

11. آنگاه یهودا به عروسش تامار گفت: «در خانۀ پدرت بیوه بمان تا پسرم شیلَه بزرگ شود.» زیرا گفت: «مبادا او نیز همچون برادرانش بمیرد.» پس تامار رفت و در خانۀ پدرش ماند.

12. پس از ایامی چند، همسر یهودا که دختر شوعَه بود، مُرد. چون یهودا از ماتم خویش تسلی یافت، همراه دوستش حیرَۀ عَدُلّامی، نزد پشم‌چینان گلۀ خود به تِمنَه رفت.

13. و به تامار خبر داده، گفتند: «پدر شوهرت برای پشم‌چینی گلۀ خویش به تِمنَه می‌رود.»

14. پس تامار جامۀ بیوگی از تن به در آورد و روبندی بر چهرۀ خود کشید و خود را پوشانید، و کنار دروازۀ عِنایِم، که سر راه تِمنَه است، نشست؛ زیرا دید که شیلَه بزرگ شده است، ولی او را به همسری وی درنیاوردند.

15. چون یهودا تامار را دید، او را روسپی پنداشت، زیرا روی خود را پوشانیده بود.

16. یهودا که نمی‌دانست وی عروس خود اوست، نزد او به کنار راه رفت و گفت: «بیا تا به تو درآیم.» تامار پرسید: «مرا چه خواهی داد تا به من درآیی؟»

خوانده شده فصل کامل پیدایش 38