فصول

  1. 1
  2. 2
  3. 3
  4. 4
  5. 5
  6. 6
  7. 7
  8. 8
  9. 9
  10. 10
  11. 11
  12. 12
  13. 13
  14. 14
  15. 15
  16. 16
  17. 17
  18. 18
  19. 19
  20. 20
  21. 21
  22. 22
  23. 23
  24. 24
  25. 25
  26. 26
  27. 27
  28. 28

کتاب عهد عتیق

عهد جدید

اعمال 21 هزارۀ نو (NMV)

به سوی اورشلیم

1. پس از جدا شدن از آنها، راهی سفر دریایی شدیم و تا ’کوس‘ مستقیم پیش رفتیم. روز بعد، به رودِس و از آنجا به پاتارا رسیدیم.

2. در آنجا کشتی‌ای یافتیم که عازم فینیقیه بود. پس سوار شدیم و حرکت کردیم.

3. قپرس را در سمت چپ خود دیدیم و از آن گذشته، به سوی سوریه پیش رفتیم. سپس در صور پیاده شدیم، زیرا در آنجا باید بار کشتی را تخلیه می‌کردند.

4. پس شاگردان را در آنجا یافته، هفت روز نزدشان ماندیم. ایشان به هدایت روح به پولس گفتند به اورشلیم نرود.

5. چون فرصتِ ماندن ما به پایان رسید، عازم سفر شدیم. شاگردان جملگی با زنان و فرزندانشان ما را تا بیرون شهر بدرقه کردند. آنجا کنار دریا زانو زدیم و دعا کردیم.

6. پس از وداع، سوار کشتی شدیم، و ایشان نیز به خانه‌های خود بازگشتند.

7. سفر دریایی خود را از صور پی گرفتیم و به پْتولامائیس رسیدیم. آنجا از برادران دیدار کردیم و یک روز نزدشان ماندیم.

8. روز بعد، آنجا را ترک گفته به قیصریه آمدیم و به منزل فیلیپُسِ مبشر، یکی از آن هفت تن، رفتیم و نزدش ماندیم.

9. او چهار دختر مجرد داشت که نبوّت می‌کردند.

10. پس از چند روز که آنجا بودیم، نبی‌ای آگابوس نام از یهودیه رسید.

11. او نزد ما آمد و کمربند پولس را گرفته، دستها و پاهای خویش را با آن بست و گفت: «روح‌القدس می‌گوید: ”یهودیانِ اورشلیم صاحب این کمربند را بدین‌گونه خواهند بست و به دست غیریهودیان خواهند سپرد.“‌»

12. چون این را شنیدیم، ما و مردمانِ آنجا به پولس التماس کردیم که از رفتن به اورشلیم چشم بپوشد.

13. امّا پولس پاسخ داد: «این چه کار است که می‌کنید؟ چرا با گریۀ خود دل مرا می‌شکنید؟ من آماده‌ام به‌خاطر نام خداوندْ عیسی نه تنها به زندان روم، بلکه در اورشلیم جان بسپارم.»

14. چون دیدیم متقاعد نمی‌شود، دست کشیدیم و گفتیم: «آنچه خواست خداوند است، بشود.»

15. پس از آن روزها، تدارک سفر دیدیم و به سوی اورشلیم حرکت کردیم.

16. بعضی از شاگردانِ مقیم قیصریه نیز همراهمان آمدند و ما را به خانۀ شخصی مِناسون نام بردند تا میهمان او باشیم. مِناسون، از مردمان قپرس و یکی از شاگردانِ قدیمی بود.

ورود پولس به اورشلیم

17. چون به اورشلیم رسیدیم، برادران به‌گرمی پذیرایمان شدند.

18. روز بعد با پولس به دیدار یعقوب رفتیم. مشایخ همگی حضور داشتند.

19. پولس ایشان را سلام گفت و به تفصیل بیان کرد که خدا به واسطۀ خدمت او در میان غیریهودیان چه‌ها کرده است.

20. چون شنیدند، خدا را تمجید کردند. سپس به پولس گفتند: «ای برادر، چنانکه می‌بینی هزاران یهودی ایمان آورده‌اند و همگی نسبت به شریعت غیورند.

21. در میان آنها چنین شایع شده که تو همۀ یهودیانی را که میان غیریهودیان زندگی می‌کنند، تعلیم می‌دهی که از موسی روی برتابند، و می‌گویی نباید فرزندان خود را ختنه کرد و بنا بر رسوم رفتار نمود.

22. حال چه باید کرد؟ بدون شک، آنها از آمدنت آگاه خواهند شد.

23. پس آنچه به تو می‌گوییم، انجام بده. اینجا نزد ما چهار مرد هستند که نذری دارند.

24. آنها را همراه خود ببر و به اتفاق ایشان آیین تطهیر را به جا آور و خرج ایشان را بده تا بتوانند سرهای خود را بتراشند. بدین‌سان همه در خواهند یافت که این شایعات دربارۀ تو راست نیست، بلکه تو نیز شریعت را نگاه داشته، در آن سلوک می‌کنی.

25. امّا دربارۀ ایمانداران غیریهودی، ما حکم خود را در نامه‌ای به آگاهی آنها رساندیم و گفتیم که باید از خوراک تقدیمی به بتها، از خون، از گوشتِ حیوانات خفه شده و از بی‌عفتی بپرهیزند.»

26. پس، روز بعد، پولس آن اشخاص را همراه خود برد و با ایشان آیین تطهیر را به جا آورد. سپس به معبد رفت تا تاریخ پایان روزهای تطهیر را که در آن برای هر یک از ایشان قربانی تقدیم می‌شد، اعلام کند.

گرفتار شدن پولس

27. چیزی به پایان هفت روز تطهیر نمانده بود که چند یهودی از ایالت آسیا، پولس را در معبد دیدند. آنها جمعیت را شوراندند و او را گرفته،

28. فریاد می‌زدند: «ای اسرائیلیان، مدد کنید؛ این همان است که همگان را در همه جا بر ضد قوم ما و شریعت ما و بر ضد این مکان تعلیم می‌دهد. از آن گذشته، یونانیان را نیز به درون معبد آورده و این مکان مقدّس را نجس کرده است.»

29. آنها پیشتر تْروفیموسِ اَفِسُسی را در شهر با پولس دیده بودند و می‌پنداشتند پولس او را به درون معبد برده است.

30. شهر سراپا آشوب شد! مردم از هر سو هجوم آوردند و پولس را گرفته، از معبد بیرون کشیدند و بی‌درنگ درهای معبد را پشت سرشان بستند.

31. چون سعی داشتند او را بکشند، به فرماندۀ سپاهیان رومی خبر رسید که در تمام اورشلیم آشوبی به پا شده است.

32. او بی‌درنگ با سربازان و افسران خود به سوی جمعیت تاخت. چون چشم جماعت به فرمانده و سربازانش افتاد، از زدن پولس دست برداشتند.

33. فرمانده نزدیک آمد و پولس را گرفتار کرد و دستور داد او را با دو زنجیر ببندند. آنگاه پرسید که او کیست و چه کرده است.

34. از میان جمعیت هر کس چیزی فریاد می‌زد. فرمانده که از زیادی هیاهو نتوانست حقیقت امر را دریابد، دستور داد پولس را به قلعه ببرند.

35. چون پولس نزدیک پله‌های قلعه رسید، سربازان از فرط خشونتِ جمعیت مجبور شدند او را بر دستهایشان حمل کنند.

36. جمعیتی که از پی آنها می‌آمد، فریاد می‌کرد: «بکشیدش!»

پولس با مردم سخن می‌گوید

37. هنوز پولس را به درون قلعه نبرده بودند که به فرمانده گفت: «اجازه می‌دهید چیزی به شما بگویم؟»فرمانده گفت: «تو یونانی می‌دانی؟

38. مگر تو همان مصری نیستی که چندی پیش شورشی بر پا کرد و چهار هزار آدمکش را با خود به بیابان برد؟»

39. پولس پاسخ داد: «من مردی یهودی از تارسوسِ کیلیکیه‌ام، شهری که بی‌نام و نشان نیست. تمنا دارم اجازه دهید با مردم سخن بگویم.»

40. چون اجازه داد، پولس بر پله‌ها ایستاد و دست خود را به سوی مردم دراز کرد. وقتی سکوت کامل برقرار شد، به زبان عبرانیان به آنها چنین گفت: