کتاب عهد عتیق

عهد جدید

دوم سموئیل 13:3-10 Today's Persian Version (TPV)

3. امنون دوست هوشیار و زیرکی داشت به نام یوناداب. او پسر شمعه، برادر داوود بود.

4. یک روز یوناداب به اَمنون گفت: «ای شاهزاده، چرا روز به روز لاغر می‌شوی و چرا به من نمی‌گویی چه مشکلی داری؟»اَمنون گفت: «من تامار، خواهر ناتنی‌ام را دوست دارم.»

5. یوناداب به او گفت: «برو به بستر و وانمود کن که مریض هستی. وقتی‌ که پدرت به دیدنت آمد از او خواهش کن که به خواهرت تامار اجازه بدهد که پیش رویت غذا تهیّه کند و خود او به تو غذا بدهد.»

6. پس اَمنون به بستر رفت و وانمود کرد که مریض است.وقتی‌که پادشاه به دیدنش آمد، اَمنون از او خواهش کرده گفت: «لطفاً اجازه بده تا تامار به اینجا بیاید و برایم خوراک بپزد تا بتوانم او را ببینم و او با دستهای خودش غذا را به من بدهد.»

7. آنگاه داوود به تامار پیام فرستاد و گفت: «به خانهٔ برادرت برو و برای او غذا بپز.»

8. پس تامار به خانهٔ امنون رفت و امنون در اتاق خواب خود روی بستر دراز کشیده بود. تامار کمی آرد گرفت و خمیر کرد و نان پخت.

9. بعد آن را در یک سینی برای او برد. امّا امنون از خوردن خودداری کرد و گفت: «هیچ‌کس در خانه نباشد. همه را بیرون کن.» بنابراین خانه خالی شد.

10. آنگاه امنون به تامار گفت: «نان را در اتاق خواب بیاور و به من بده.»

خوانده شده فصل کامل دوم سموئیل 13