کتاب عهد عتیق

عهد جدید

دوم سموئیل 13:2-7 Today's Persian Version (TPV)

2. عشق تامار آن‌قدر او را رنج می‌داد که سرانجام بیمار شد. چون تامار باکره بود، امکان نداشت که امنون با او رابطه‌ای داشته باشد.

3. امنون دوست هوشیار و زیرکی داشت به نام یوناداب. او پسر شمعه، برادر داوود بود.

4. یک روز یوناداب به اَمنون گفت: «ای شاهزاده، چرا روز به روز لاغر می‌شوی و چرا به من نمی‌گویی چه مشکلی داری؟»اَمنون گفت: «من تامار، خواهر ناتنی‌ام را دوست دارم.»

5. یوناداب به او گفت: «برو به بستر و وانمود کن که مریض هستی. وقتی‌ که پدرت به دیدنت آمد از او خواهش کن که به خواهرت تامار اجازه بدهد که پیش رویت غذا تهیّه کند و خود او به تو غذا بدهد.»

6. پس اَمنون به بستر رفت و وانمود کرد که مریض است.وقتی‌که پادشاه به دیدنش آمد، اَمنون از او خواهش کرده گفت: «لطفاً اجازه بده تا تامار به اینجا بیاید و برایم خوراک بپزد تا بتوانم او را ببینم و او با دستهای خودش غذا را به من بدهد.»

7. آنگاه داوود به تامار پیام فرستاد و گفت: «به خانهٔ برادرت برو و برای او غذا بپز.»

خوانده شده فصل کامل دوم سموئیل 13