کتاب عهد عتیق

عهد جدید

۲پادشاهان 4:14-25 هزارۀ نو (NMV)

14. اِلیشَع پرسید: «پس برای این زن چه باید کرد؟» جِیحَزی گفت: «این زن پسری ندارد و شوهرش سالخورده است.»

15. اِلیشَع گفت: «او را بخوان.» پس زن را فرا خواند و او در آستانۀ در ایستاد.

16. اِلیشَع گفت: «سال آینده همین هنگام پسری در آغوش خواهی داشت.» اما زن اعتراض‌کرده، گفت: «خیر، سرورم، ای مرد خدا؛ به کنیزت دروغ مگو!»

17. اما آن زن آبستن شد و همان‌گونه که اِلیشَع به او گفته بود، سال بعد حوالی همان ایام پسری بزاد.

18. و چون پسرک بزرگ شد، روزی نزد پدر خود به میان دروگران رفت.

19. ناگاه به پدرش گفت: «آه سَرَم! آه سَرَم!» پدر به خادم خود فرمان داد: «او را نزد مادرش ببر.»

20. پس خادم او را برگرفت و نزد مادرش برد. پسر تا نیمروز بر دامان مادر نشست، و سپس مرد.

21. آن زن بالا رفت و او را بر بستر مردِ خدا خوابانده، در را بر او بست و بیرون رفت.

22. سپس شوهرش را فرا خواند و گفت: «تمنا می‌کنم هم‌اکنون یکی از خادمانت را با الاغی برایم بفرستی تا بی‌درنگ نزد مرد خدا بروم و بازگردم.»

23. مرد پرسید: «از چه رو می‌خواهی امروز نزد او بروی؟ امروز که اوّل ماه یا روز شَبّات نیست.» زن گفت: «خیر است.»

24. باری، زن الاغ را زین کرد و به خادمش گفت: «تو از پیش بران و تا چیزی نگفته‌ام به خاطر من سرعتت را کم نکن.»

25. پس روانه شد و به کوه کَرمِل نزد مرد خدا رسید.چون مرد خدا زن را دید که از دور می‌آید، به خادم خود جِیحَزی گفت: «بنگر! این همان زن شونَمی است!

خوانده شده فصل کامل ۲پادشاهان 4