کتاب عهد عتیق

عهد جدید

۲پادشاهان 4:10-20 هزارۀ نو (NMV)

10. پس برایش بر بام خانه اتاقی کوچک بسازیم و در آن برای وی بستر و میز و صندلی و چراغی بگذاریم تا هرگاه نزد ما می‌آید، در آنجا منزل کند.»

11. یک روز که اِلیشَع از راه رسید، به اتاق خود بر بام خانه رفت و دراز کشید.

12. و به خادم خود جِیحَزی گفت: «این زن شونَمی را بخوان.» پس وی را فرا خواند و آن زن در برابر او ایستاد.

13. اِلیشَع به خادم گفت: «به او بگو: ”زحمت بسیار برای ما کشیده‌‌ای. حال، چه می‌توانیم برایت بکنیم؟ می‌خواهی سفارشت را به پادشاه یا سردار لشکر بکنیم؟“» زن پاسخ داد: «خیر، من در میان کسان خویش منزل دارم.»

14. اِلیشَع پرسید: «پس برای این زن چه باید کرد؟» جِیحَزی گفت: «این زن پسری ندارد و شوهرش سالخورده است.»

15. اِلیشَع گفت: «او را بخوان.» پس زن را فرا خواند و او در آستانۀ در ایستاد.

16. اِلیشَع گفت: «سال آینده همین هنگام پسری در آغوش خواهی داشت.» اما زن اعتراض‌کرده، گفت: «خیر، سرورم، ای مرد خدا؛ به کنیزت دروغ مگو!»

17. اما آن زن آبستن شد و همان‌گونه که اِلیشَع به او گفته بود، سال بعد حوالی همان ایام پسری بزاد.

18. و چون پسرک بزرگ شد، روزی نزد پدر خود به میان دروگران رفت.

19. ناگاه به پدرش گفت: «آه سَرَم! آه سَرَم!» پدر به خادم خود فرمان داد: «او را نزد مادرش ببر.»

20. پس خادم او را برگرفت و نزد مادرش برد. پسر تا نیمروز بر دامان مادر نشست، و سپس مرد.

خوانده شده فصل کامل ۲پادشاهان 4