کتاب عهد عتیق

عهد جدید

۲سموئیل 18:26-33 هزارۀ نو (NMV)

26. اندکی بعد، دیدبان مردی دیگر را دید که او نیز می‌دوید. پس دربان را ندا در داده، گفت: «اینک مردی دیگر نیز به تنهایی می‌دود!» پادشاه گفت: «او نیز مژده می‌آورد.»

27. دیدبان گفت: «دویدن اوّلی در نظرم همچون دویدن اَخیمَعَص پسر صادوق است.» پادشاه گفت: «او مردی نیک است و خبر خوش می‌آورد.»

28. آنگاه اَخیمَعَص خطاب به پادشاه ندا در داده، گفت: «سلام!» سپس پادشاه را تعظیم کرده، در برابر او روی بر زمین نهاد و گفت: «متبارک باد یهوه، خدای تو که کسانی را که دست خود را بر سرورم پادشاه دراز کرده بودند، تسلیم کرده است.»

29. پادشاه گفت: «آیا اَبشالوم جوان به سلامت است؟» اَخیمَعَص پاسخ داد: «آنگاه که یوآب، خادم پادشاه و خدمتگزارت را می‌فرستاد، هنگامۀ عظیمی دیدم، ولی درنیافتم چه بود.»

30. پادشاه گفت: «بیا و اینجا بایست.» پس رفت و ایستاد.

31. سپس مرد کوشی رسید و گفت: «ای سرورم، پادشاه، مژده دارم! خداوند امروز دادِ تو را از همۀ کسانی که بر ضد تو برخاستند، ستانده است.»

32. پادشاه از مرد کوشی پرسید: «آیا اَبشالوم جوان به سلامت است؟» او پاسخ داد: «باشد که دشمنان سرورم پادشاه و هر که برای زیان رساندن به تو برخیزد، به سرنوشت آن جوان دچار شود.»

33. پادشاه به خود لرزید و به اتاق بالای دروازه رفته، بگریست. او راه می‌رفت و می‌گفت: «ای پسرم، اَبشالوم! ای پسرم! ای پسرم، اَبشالوم! کاش من به جای تو می‌مردم. ای اَبشالوم، ای پسرم! ای پسرم!»

خوانده شده فصل کامل ۲سموئیل 18