کتاب عهد عتیق

عهد جدید

۱سموئیل 28:12-23 هزارۀ نو (NMV)

12. چون آن زن سموئیل را دید، فریادی بلند برکشید و به شائول گفت: «از چه سبب مرا فریفتی؟ تو شائولی!»

13. پادشاه به او گفت: «مترس. چه می‌بینی؟» زن گفت: «موجودی آسمانی می‌بینم که از زمین برمی‌آید.»

14. پرسید: «ظاهرش چگونه است؟» زن گفت: «پیرمردی برمی‌آید که ردایی بر تن دارد.» چون شائول دریافت که سموئیل است، خم شده، روی بر زمین نهاد.

15. آنگاه سموئیل به شائول گفت: «چرا با احضار من آسایشم را بر هم زدی؟» شائول گفت: «سخت در تنگی هستم. زیرا فلسطینیان با من در جنگند و خدا نیز از من روی گردانیده، دیگر هیچ پاسخی به من نمی‌دهد، نه توسط انبیا و نه از طریق خوابها. پس تو را خواندم تا مرا بگویی چه کنم.»

16. سموئیل گفت: «حال که خداوند از تو روی گردانیده و دشمن تو شده، دیگر چرا از من سؤال می‌کنی؟

17. خداوند آنچه را توسط من گفته بود، دربارۀ تو به انجام رسانده است. او سلطنت را از دست تو پاره کرده و آن را به همسایه‌‌‌ات داوود داده است.

18. چون تو آواز خداوند را نشنیدی و خشم شدید او را بر عَمالیق نازل نساختی، او نیز امروز با تو چنین کرده است.

19. به‌علاوه، خداوند اسرائیل را نیز با تو به دست فلسطینیان تسلیم خواهد کرد، و فردا تو و پسرانت نزد من خواهید بود. خداوند، لشکر اسرائیل را نیز به دست فلسطینیان تسلیم خواهد کرد.»

20. شائول از سخنان سموئیل سخت ترسان شد و به یکباره با تمامی قامت بر زمین افتاد. و چون تمام آن روز و شب چیزی نخورده بود، دیگر رمقی در او باقی نبود.

21. چون آن زن نزد شائول آمد و دید که سخت ترسان است، به او گفت: «اینک کنیزت از تو اطاعت کرد. من جان بر کف نهادم و آنچه را به من گفتی، گوش گرفتم.

22. حال تمنا دارم تو نیز سخن کنیز خود را بشنوی و رخصت دهی لقمه‌نانی پیش رویت بگذرام تا بخوری و در راه قوّت داشته باشی.»

23. اما شائول نپذیرفت و گفت: «چیزی نخواهم خورد.» ولی چون خادمانش نیز به اتفاق آن زن به او اصرار کردند، شائول پذیرفت و از زمین برخاسته، بر بستر نشست.

خوانده شده فصل کامل ۱سموئیل 28