کتاب عهد عتیق

عهد جدید

پیدایش 42:4-15 هزارۀ نو (NMV)

4. اما یعقوب، بِنیامین برادر یوسف را همراه برادرانش نفرستاد زیرا گفت مبادا زیانی به او برسد.

5. پس پسران اسرائیل نیز از جمله کسانی بودند که برای خرید غله رفتند، چراکه قحطی سرزمین کنعان را نیز فرا گرفته بود.

6. حال، یوسف حاکم ولایت بود. او بود که به همۀ مردمان آن سرزمین غله می‌فروخت. پس برادران یوسف آمدند و در برابر او تعظیم کرده، روی بر زمین نهادند.

7. یوسف چون برادران خود را دید آنها را شناخت، اما با ایشان همچون بیگانه رفتار کرد، و به‌درشتی با ایشان سخن گفت و پرسید: «از کجا آمده‌اید؟» پاسخ دادند: «از سرزمین کنعان آمده‌ایم تا غله برای خوراک بخریم.»

8. هرچند یوسف برادرانش را شناخت، ولی آنان او را نشناختند.

9. آنگاه او خوابهایی را که دربارۀ آنها دیده بود به یاد آورد و گفت: «شما جاسوسانید! آمده‌اید تا سرزمین ما را شناسایی کنید.»

10. بدو گفتند: «سرورمان، چنین نیست! بندگانت آمده‌اند تا غله به جهت خوراک بخرند.

11. ما جملگی پسران یک شخص هستیم. ما مردمانی صادقیم؛ بندگانت هرگز جاسوس نبوده‌اند.»

12. یوسف به آنان گفت: «نه! شما برای شناسایی سرزمین ما آمده‌اید.»

13. ایشان پاسخ دادند: «بندگانت دوازده برادرند، پسران یک مرد در سرزمین کنعان. اینک کوچکترین برادر امروز نزد پدر ما است و یک برادرمان نیز ناپدید شده است.»

14. یوسف به آنان گفت: «همان است که به شما گفتم: شما جاسوسانید!

15. و این‌گونه آزموده می‌شوید: به جان فرعون سوگند، که تا برادر کوچکتان به اینجا نیاید، از اینجا بیرون نخواهید رفت.

خوانده شده فصل کامل پیدایش 42