کتاب عهد عتیق

عهد جدید

پیدایش 41:9-21 هزارۀ نو (NMV)

9. آنگاه رئیس ساقیان به فرعون گفت: «امروز خطایای خود را به یاد آوردم.

10. زمانی فرعون بر خدمتگزاران خویش خشم گرفت و مرا و رئیس نانوایان را در زندان امیرِ قراولان در حبس گذاشت.

11. ما هر دو در یک شب خوابی دیدیم و خواب هر یک از ما تعبیری از آنِ خود داشت.

12. جوانی عبرانی در آنجا با ما بود که خدمتگزار امیرِ قراولان بود. ما خوابهای خود را به او بازگفتیم و او آنها را برایمان تعبیر کرد و به هر یک تعبیری مطابق خوابش داد.

13. و درست همان‌گونه که او برای ما تعبیر کرد، روی داد؛ من را به منصبم بازگردانیدند و آن مرد دیگر به دار آویخته شد.»

14. آنگاه فرعون فرستاده، یوسف را فرا خواند. پس او را زود از سیاهچال بیرون آوردند. یوسف پس از تراشیدن صورت و عوض کردن جامه‌اش به پیشگاه فرعون آمد.

15. فرعون به یوسف گفت: «من خوابی دیدم و کسی نیست که بتواند آن را تعبیر کند. ولی دربارۀ تو شنیده‌ام که چون خوابی را بشنوی، می‌توانی آن را تعبیر کنی.»

16. یوسف به فرعون پاسخ داد: «از من نیست، ولی خدا فرعون را پاسخی نیکو خواهد داد.»

17. پس فرعون به یوسف گفت: «در خواب دیدم که بر لب رود نیل ایستاده بودم

18. که ناگاه هفت گاو فربه و زیبا از رود بیرون آمدند و در نیزارها به چرا مشغول شدند.

19. و اینک هفت گاو دیگر، پس از آنها بیرون آمدند که نحیف و بسیار زشت و لاغر بودند. من در تمامی سرزمین مصر گاوهایی بدان زشتی ندیده بودم.

20. و آن گاوهای لاغر و زشت، هفت گاو فربه پیشین را خوردند.

21. اما حتی پس از خوردن آنها هیچ معلوم نبود که آنها را خورده‌اند، زیرا همچنان مانند اوّل زشت بودند. آنگاه بیدار شدم.

خوانده شده فصل کامل پیدایش 41