کتاب عهد عتیق

عهد جدید

پیدایش 41:1-15 هزارۀ نو (NMV)

1. پس از سپری شدن دو سال، فرعون در خوابی دید که بر لبِ رود نیل ایستاده است،

2. و اینک هفت گاو زیبا و فربه از رود بیرون آمدند و در نیزارها به چرا مشغول شدند.

3. سپس هفت گاو دیگر که زشت و لاغر بودند، از نیل بیرون آمدند و کنار گاوهای پیشین بر لب رودخانه ایستادند.

4. و آن گاوهای زشت و لاغر، گاوهای زیبا و فربه را خوردند. آنگاه فرعون بیدار شد.

5. و دوباره به خواب رفت و بار دیگر در خواب دید که هفت خوشۀ گندم سالم و خوب بر ساقه‌ای می‌رویَد.

6. سپس، هفت خوشۀ دیگر رویید که لاغر و از باد شرقی خشکیده بود.

7. و آن هفت خوشۀ لاغر، هفت خوشۀ سالم و پر را بلعیدند. آنگاه فرعون بیدار شد و دریافت که خواب دیده است.

8. بامدادان، فرعون آشفته‌خاطر بود. پس فرستاد و همۀ جادوگران و حکیمان مصر را فرا خواند و خوابهای خود را بدیشان بازگفت، ولی کسی نبود که بتواند آنها را برای فرعون تعبیر کند.

9. آنگاه رئیس ساقیان به فرعون گفت: «امروز خطایای خود را به یاد آوردم.

10. زمانی فرعون بر خدمتگزاران خویش خشم گرفت و مرا و رئیس نانوایان را در زندان امیرِ قراولان در حبس گذاشت.

11. ما هر دو در یک شب خوابی دیدیم و خواب هر یک از ما تعبیری از آنِ خود داشت.

12. جوانی عبرانی در آنجا با ما بود که خدمتگزار امیرِ قراولان بود. ما خوابهای خود را به او بازگفتیم و او آنها را برایمان تعبیر کرد و به هر یک تعبیری مطابق خوابش داد.

13. و درست همان‌گونه که او برای ما تعبیر کرد، روی داد؛ من را به منصبم بازگردانیدند و آن مرد دیگر به دار آویخته شد.»

14. آنگاه فرعون فرستاده، یوسف را فرا خواند. پس او را زود از سیاهچال بیرون آوردند. یوسف پس از تراشیدن صورت و عوض کردن جامه‌اش به پیشگاه فرعون آمد.

15. فرعون به یوسف گفت: «من خوابی دیدم و کسی نیست که بتواند آن را تعبیر کند. ولی دربارۀ تو شنیده‌ام که چون خوابی را بشنوی، می‌توانی آن را تعبیر کنی.»

خوانده شده فصل کامل پیدایش 41