فصول

  1. 1
  2. 2
  3. 3
  4. 4
  5. 5
  6. 6
  7. 7
  8. 8
  9. 9
  10. 10
  11. 11
  12. 12
  13. 13
  14. 14
  15. 15
  16. 16
  17. 17
  18. 18
  19. 19
  20. 20
  21. 21
  22. 22
  23. 23
  24. 24
  25. 25
  26. 26
  27. 27
  28. 28
  29. 29
  30. 30
  31. 31
  32. 32
  33. 33
  34. 34
  35. 35
  36. 36
  37. 37
  38. 38
  39. 39
  40. 40
  41. 41
  42. 42
  43. 43
  44. 44
  45. 45
  46. 46
  47. 47
  48. 48
  49. 49
  50. 50

کتاب عهد عتیق

عهد جدید

پیدایش 40 هزارۀ نو (NMV)

ساقی و نانوا

1. چندی بعد، ساقی و نانوای پادشاه مصر، به سرور خویش پادشاه مصر خطا ورزیدند.

2. فرعون بر این دو خدمتگزار خود، یعنی رئیس ساقیان و رئیس نانوایان خشم گرفت

3. و آنان را در زندانِ امیرِ قراولانِ دربار، همان جا که یوسف در بند بود، زندانی کرد.

4. امیرِ قراولان، یوسف را برگماشت تا با ایشان باشد و ایشان را خدمت کند. و مدتی در زندان ماندند.

5. شبی هر دو، یعنی ساقی و نانوای پادشاه مصر که در زندان در بند بودند، خوابی دیدند، هر یک خواب خود را. و هر خواب تعبیری از آنِ خود داشت.

6. پس بامدادان، چون یوسف نزد آنان رفت، دید که مضطرب هستند.

7. پس، از آن خدمتگزاران فرعون که همراه او در زندانِ سَرورش بودند، پرسید: «از چه سبب چنین غم بر چهره دارید؟»

8. پاسخ دادند: «خوابی دیده‌ایم، ولی کسی نیست که آن را تعبیر کند.» پس یوسف بدیشان گفت: «مگر تعبیرها از آنِ خدا نیست؟ خوابتان را به من بازگویید.»

9. آنگاه رئیس ساقیان خواب خود را برای یوسف بیان کرده، گفت: «در خواب، تاکی در برابر من بود،

10. و آن تاک سه شاخه داشت که جوانه زدند و شکوفه آوردند و خوشه‌هایشان انگورِ رسیده به بار آورد.

11. جام فرعون در دستم بود و انگورها را چیدم و در جام فرعون فشردم و جام را در دست او نهادم.»

12. یوسف به او گفت: «تعبیر خواب این است: سه شاخه، سه روز است.

13. پس از سه روز، فرعون سَر تو را بر خواهد افراشت و تو را به مقام پیشینت باز خواهد گمارد و تو جام فرعون را، همچون زمانی که ساقی او بودی، در دست وی خواهی نهاد.

14. فقط زمانی که برای تو نیکو شد، مرا به یاد آور و بر من احسان کن؛ احوال مرا به فرعون بازگو و از این خانه آزادم کن.

15. زیرا براستی مرا از سرزمین عبرانیان دزدیده‌اند، و اینجا نیز کاری نکرده‌ام که مرا در سیاه‌چال افکنند.»

16. چون رئیس نانوایان دید که تعبیر، نیکو بود، به وی گفت: «من نیز خوابی دیدم، که اینک سه سبدِ نان بر سرم قرار داشت.

17. سبد بالایی پر از هر گونه خوراک پخته برای فرعون بود، ولی پرندگان آنها را از سبدی که بر سر من بود، می‌خوردند.»

18. یوسف گفت: «تعبیر خواب این است: سه سبد، سه روز است.

19. پس از سه روز، فرعون سر تو را از تَنَت بر خواهد افراشت و تو را بر دار خواهد آویخت؛ و پرندگان گوشت تن تو را خواهند خورد.»

20. در روز سوّم، که روز میلاد فرعون بود، فرعون برای همۀ خدمتگزارانش ضیافتی به پا کرد و سر رئیس ساقیان و سر رئیس نانوایان را در میان خدمتگزاران خویش، برافراشت.

21. رئیس ساقیان را به ساقی‌گریش بازگردانید، و او جام در دست فرعون می‌نهاد.

22. ولی رئیس نانوایان را بر دار آویخت، همان‌گونه که یوسف برای ایشان تعبیر کرده بود.

23. ولی رئیس ساقیان از یوسف یاد نکرد، بلکه او را فراموش نمود.