کتاب عهد عتیق

عهد جدید

پیدایش 29:12-21 هزارۀ نو (NMV)

12. و یعقوب به راحیل گفت که او خویشاوند پدرش و پسر رِبِکا است. پس راحیل دوان دوان رفته، پدر را خبر داد.

13. چون لابان خبرِ آمدن خواهرزاده‌اش یعقوب را شنید، درحال به استقبال او شتافت و او را در آغوش گرفته، بوسید و به خانۀ خویش برد. یعقوب همۀ این امور را به لابان بازگفت.

14. آنگاه لابان به او گفت: «تو براستی از گوشت و خون منی.»پس از آنکه یعقوب یک ماه نزد لابان به سر برده بود،

15. لابان به او گفت: «آیا چون خویشِ منی، باید برایگان خدمتم کنی؟ به من بگو چه مزدی می‌خواهی؟»

16. و اما لابان را دو دختر بود؛ دختر بزرگتر لیَه نام داشت، دختر کوچکتر، راحیل.

17. چشمان لیَه کم‌فروغ بود، ولی راحیل خوش‌اندام و زیباروی بود.

18. یعقوب دلباختۀ راحیل بود. پس گفت: «برای دختر کوچکت راحیل هفت سال تو را خدمت خواهم کرد.»

19. لابان گفت: «بهتر است او را به تو دهم تا به مردی دیگر. نزد من بمان.»

20. پس یعقوب برای رسیدن به راحیل هفت سال خدمت کرد، ولی به سبب مهری که به راحیل داشت، در نظرش چند روزی بیش ننمود.

21. آنگاه یعقوب به لابان گفت: «همسرم را به من بده تا به او درآیم، زیرا زمان خدمتم به سر آمده است.»

خوانده شده فصل کامل پیدایش 29