کتاب عهد عتیق

عهد جدید

پیدایش 27:11-26 هزارۀ نو (NMV)

11. یعقوب به مادرش رِبِکا گفت: «اما برادرم عیسو مردی پرمو است و من مردی بی‌مو هستم.

12. شاید پدرم مرا لمس کند و در نظرش چنین بنماید که او را به ریشخند گرفته‌ام، و لعنت به جای برکت بر خود بیاورم.»

13. مادرش به او گفت: «پسرم، لعنت تو بر من باد. فقط سخن مرا بشنو؛ برو و آنها را برایم بیاور.»

14. پس رفت و گرفته، نزد مادرش آورد و رِبِکا خوراکی خوش‌طعم، همان‌گونه که پدرش دوست می‌داشت، مهیا کرد.

15. آنگاه رِبِکا بهترین جامۀ پسر بزرگ خویش عیسو را که نزد او در خانه بود، برگرفت و بر تن پسر کوچکش یعقوب کرد.

16. و دستها و قسمت نرم گردن یعقوب را نیز با پوست بزغاله‌ها پوشانید.

17. سپس خوراک خوش‌طعم و نانی را که مهیا کرده بود به دست پسرش یعقوب داد.

18. یعقوب نزد پدرش رفت و گفت: «ای پدرم!» اسحاق پاسخ داد: «لبیک! تو کیستی ای پسرم؟»

19. یعقوب به پدرش گفت: «من نخست‌زادۀ تو عیسو هستم. آنچه به من فرمودی، کردم. اکنون بنشین و از شکار من بخور تا جانت مرا برکت دهد.»

20. اما اسحاق از پسرش پرسید: «پسرم، چگونه به این زودی یافتی؟» پاسخ داد: «یهوه خدای تو بر سر راهم قرار داد.»

21. آنگاه اسحاق به یعقوب گفت: «پسرم، نزدیک بیا تا تو را لمس کنم و بدانم که آیا پسرم عیسو هستی یا نه.»

22. یعقوب به پدرش اسحاق نزدیک شد و اسحاق او را لمس کرد و گفت: «صدا صدای یعقوب است، اما دستها دستهای عیسوست.»

23. و او را نشناخت زیرا دستهایش مانند دستهای برادرش عیسو پرمو بود؛ پس او را برکت داد.

24. اسحاق پرسید: «آیا براستی تو پسر من عیسو هستی؟» پاسخ داد: «هستم.»

25. آنگاه اسحاق گفت: «خوراک را نزدیک بیاور تا از شکار پسرم بخورم و جانم تو را برکت دهد.» پس آن را نزدیک آورد و او خورد؛ و شراب نیز برایش آورد و او نوشید.

26. آنگاه پدرش اسحاق او را گفت: «پسرم، نزدیک بیا و مرا ببوس.»

خوانده شده فصل کامل پیدایش 27