کتاب عهد عتیق

عهد جدید

پیدایش 24:22-31 هزارۀ نو (NMV)

22. هنگامی که شتران از آب خوردن بازایستادند، آن مرد حلقۀ طلایی به وزن نیم مثقال و دو دستبند طلا به وزن ده مثقال، بیرون آورد

23. و پرسید: «به من بگو دختر که هستی؟ آیا در خانۀ پدرت جایی برای ما هست تا شب را بگذرانیم؟»

24. پاسخ داد: «من دختر بِتوئیل، پسر مِلکَه هستم که او را برای ناحور زایید.»

25. و افزود: «ما کاه و علوفه فراوان داریم، و نیز جایی تا شب را بگذرانید.»

26. آنگاه آن مرد خم شد و خداوند را پرستش کرد،

27. و گفت: «متبارک باد خداوند، خدای سرورم ابراهیم، که محبت و وفاداری خود را از سرورم دریغ نداشته است. و در خصوص من، خداوند مرا در راه به خانۀ خویشان سرورم هدایت فرموده است.»

28. پس دختر دوید و به اهل خانۀ مادرش دربارۀ این امور خبر داد.

29. رِبِکا برادری به نام لابان داشت. او دوان دوان بیرون آمده نزد آن مرد به سَرِ چشمه رفت.

30. لابان به محض آن که حلقه و نیز دستبندها را بر دستهای خواهرش دید، و سخنان خواهر خود رِبِکا را شنید که می‌گفت آن مرد چنین به من گفته است، نزد آن مرد رفت، و او نزد شتران بر سر چشمه ایستاده بود.

31. لابان گفت: «بیا، ای مبارک خداوند. چرا بیرون ایستاده‌ای؟ من خانه را، و نیز جایی را برای شتران، آماده کرده‌ام.»

خوانده شده فصل کامل پیدایش 24