کتاب عهد عتیق

عهد جدید

غزل غزل‌ها 8:1-11 هزارۀ نو (NMV)

1. کاش مرا همچون برادری می‌بودیکه از سینۀ مادرم شیر خورده است،آنگاه چون تو را در بیرون می‌یافتم،می‌بوسیدم،و کسی بر من به دیدۀ حقارت نمی‌نگریست.

2. تو را هدایت می‌کردمو به خانۀ مادرم می‌بردم،همان که مرا زندگی آموخته است؛تو را شرابِ عطرآگین می‌دادم تا بیاشامی،و از عَصیر انار خویش به تو می‌نوشاندم.

3. دست چپش زیر سَرِ من است،و به دست راستش مرا در آغوش کشیده.

4. ای دختران اورشلیم،شما را قسم می‌دهم،که عشق را تا سیر نگشته،زحمت مرسانید و بازمدارید!

5. این کیست که از بیابان برمی‌آید،تکیه زده بر دلداده‌اش؟زیر درخت سیب تو را برانگیختم،آنجا که مادرت به جهت تو دردِ زا کشید،آنجا که آن که تو را بزاد، دردِ زا کشید.

6. مرا چون خاتم بر دلت بگذار،و چون مُهری بر بازویت،زیرا که عشق همچون مرگ نیرومند است،و شور عاشقانه، ستمکیش چون گور.شعله‌هایش، شعله‌های آتش است؛شعله‌های سرکشِ آتش!

7. آبهای بسیار عشق را خاموش نتواند کرد،و سیلاب‌ها آن را فرو نتواند نشانید!اگر کسی همۀ دار و ندار خویش نیز به پای عشق ریزَد،به چیزی شمرده نخواهد شد!

8. ما را خواهر کوچکی است،که سینه‌هایش هنوز برنیامده است.به روز خواستگاریش،برای او چه توانیم کرد؟

9. اگر دیوار بود،بر آن برجها از نقره می‌ساختیم؛و اگر دروازه بود،آن را به چوب سرو می‌آراستیم!

10. من دیوارم،و سینه‌هایم همچون برجهاست؛از این رو در چشم او،حامل سعادتمندی گشته‌ام.

11. سلیمان را تاکستانی بوددر بَعَل‌هامون؛تاکستان را به اجاره‌داران سپرد،تا هر یک هزار سکۀ نقره در ازای میوۀ آن بپردازند.

خوانده شده فصل کامل غزل غزل‌ها 8