کتاب عهد عتیق

عهد جدید

داوران 15:8-20 هزارۀ نو (NMV)

8. پس ایشان را یکسره به کشتاری عظیم از پای درآورد. سپس پایین رفته، در شکاف صخرۀ عیطام ساکن شد.

9. و اما فلسطینیان برآمده، در یهودا اردو زدند و در لِحی موضع گرفتند.

10. مردان یهودا پرسیدند: «از چه رو بر ضد ما برآمده‌اید؟» فلسطینیان پاسخ دادند: «آمده‌ایم تا شَمشون را در بند کشیم و با او همان کنیم که با ما کرد.»

11. آنگاه سه هزار تن از مردان یهودا به شکاف صخرۀ عیطام پایین رفته، به شَمشون گفتند: «آیا نمی‌دانی که فلسطینیان بر ما فرمان می‌رانند؟ پس این چه کار است که با ما کردی؟» او پاسخ داد: «با ایشان همان کردم که با من کردند.»

12. پس او را گفتند: «آمده‌ایم تا تو را در بند کِشیم و به دست فلسطینیان بسپاریم.» شَمشون گفت: «برایم سوگند یاد کنید که خود بر من حمله نخواهید آورد.»

13. پاسخ دادند: «نه! بلکه فقط تو را می‌بندیم و به دست آنان می‌سپاریم. به‌یقین تو را نخواهیم کشت.» پس او را با دو ریسمانِ نو بسته، از صخره بالا آوردند.

14. چون شَمشون به لِحی رسید، فلسطینیان فریادزنان برای دیدن او آمدند. آنگاه روح خداوند بر او وزیدن گرفت، و ریسمانهایی که بر بازوانش بود، مانند کتانی که به آتش سوخته شود گردید، و بندها از دستانش فرو ریخت.

15. شَمشون استخوان تازۀ چانۀ الاغی یافت و دست خویش دراز کرده، آن را برگرفت و هزار تن را با آن کشت.

16. و شَمشون گفت:«با چانۀ الاغی،پشته بر پشته انباشتم؛با چانۀ الاغی،هزار مرد را کشتم.»

17. و چون از سخن بازایستاد، استخوان چانه را از دست خود فرو افکند. و آن مکان رَمَت‌لِحی نام گرفت.

18. شَمشون بسیار تشنه بود. پس نزد خداوند دعا کرده، گفت: «تو این نجات عظیم را به دست خدمتگزارت ارزانی داشتی. آیا حال از تشنگی بمیرم و به دست این ختنه‌ناشدگان بیفتم؟»

19. پس خدا گودالی را که در لِحی بود بشکافت، و آب از آن جاری شد. و چون شَمشون نوشید، روحش تازه شد و جانی دوباره گرفت. پس آن مکان عِین‌حَقّوری نامیده شد، که تا به امروز در لِحی باقی است.

20. و شَمشون در ایام فلسطینیان، بیست سال اسرائیل را داوری کرد.

خوانده شده فصل کامل داوران 15