کتاب عهد عتیق

عهد جدید

خروج 4:17-31 هزارۀ نو (NMV)

17. این عصا را در دست بگیر تا آیات به ظهور آوری.»

18. آنگاه موسی نزد پدرزنش یِترون بازگشت و به او گفت: «رخصت ده تا به مصر بازگردم و ببینم آیا برادرانم هنوز زنده‌اند.» یِترون گفت: «برو، به سلامت.»

19. خداوند در مِدیان به موسی گفت: «روانه شده، به مصر بازگرد، زیرا آنان که قصد جان تو داشتند، همگی مرده‌اند.»

20. پس موسی همسر و پسران خود را برگرفت و آنان را بر الاغی نشانده، به سوی سرزمین مصر روانه شد. و او عصای خدا را به دست گرفت.

21. خداوند به موسی گفت: «چون به مصر بازگشتی، آگاه باش که همۀ علاماتی را که من قدرت انجامشان را به تو بخشیدم، در حضور فرعون به ظهور آوری. با این حال، من دل او را سخت خواهم کرد تا قوم را رها نکند.

22. آنگاه به فرعون بگو: ”خداوند چنین می‌فرماید: اسرائیل پسر من و نخست‌زادۀ من است،

23. و به تو گفتم پسرم را رها کن تا مرا عبادت کند. ولی تو از رها کردنش اِبا کردی؛ پس من نیز پسر تو، یعنی نخست‌زاده‌ات را خواهم کشت.“»

24. و در راه، در استراحتگاهی، خداوند موسی را ملاقات کرد و خواست او را بکشد.

25. ولی صِفّورَه سنگی تیز برگرفت و پوست ختنه‌گاه پسرش را بریده، پای موسی را با آن لمس کرد و گفت: «تو مرا داماد خون هستی.»

26. پس خدا او را رها کرد. (آنگاه بود که صِفورَه گفت: «دامادِ خون،» که به ختنه اشاره داشت).

27. و اما خداوند به هارون گفت: «برای دیدار موسی به صحرا برو.» پس روانه شد و در کوهِ خدا با موسی دیدار کرد و او را بوسید.

28. آنگاه موسی هرآنچه خداوند به او گفته بود به هارون بازگفت، و او را از همۀ آیاتی که به فرمان خدا می‌بایست به ظهور آورد، آگاهانید.

29. پس موسی و هارون رفتند و همۀ مشایخ بنی‌اسرائیل را گرد آوردند،

30. و هارون هرآنچه را که خداوند به موسی گفته بود به آنان بازگفت و آیات را در نظر قوم ظاهر کرد،

31. و قوم ایمان آوردند. ایشان چون شنیدند خداوند به بنی‌اسرائیل روی نموده و تیره‌روزی ایشان را دیده است، خم شده، سَجده کردند.

خوانده شده فصل کامل خروج 4