کتاب عهد عتیق

عهد جدید

حِزقیال 37:1-8 هزارۀ نو (NMV)

1. دست خداوند بر من فرود آمده، مرا در روحِ خداوند بیرون برد و در وسط یک وادی گذاشت که پر از استخوان بود.

2. و مرا به هر سو در میان استخوانها گردانید و اینک شمار آنها بر زمینِ وادی بی‌نهایت زیاد بود و بسیار خشک بودند.

3. مرا گفت: «ای پسر انسان، آیا ممکن است این استخوانها زنده شوند؟» پاسخ دادم: «ای خداوندگارْ یهوه، تو خود می‌دانی!»

4. آنگاه مرا گفت: «بر این استخوانها نبوّت کرده، به ایشان بگو: ای استخوانهای خشک، کلام خداوند را بشنوید.

5. خداوندگارْ یهوه به این استخوانها چنین می‌گوید: اینک من روح به شما در خواهم آورد و زنده خواهید شد.

6. و رگ و پی بر شما نهاده، گوشت بر شما خواهم آورد و شما را به پوست خواهم پوشانید؛ و روح در شما خواهم نهاد و زنده خواهید شد. آنگاه خواهید دانست که من یهوه هستم.»

7. پس من به گونه‌ای که فرمان یافتم، نبوّت کردم و چون نبوّت می‌کردم، صدایی شنیده شد و به‌ناگاه جُنب و جوشی واقع گردید و استخوانها به یکدیگر پیوستند، استخوانی به استخوان خود.

8. و چون نگریستم، اینک رگ و پی بر آنها بود و گوشت بر آنها برآمده بود و پوستْ رویشان را پوشانیده بود، اما روحی در آنها نبود.

خوانده شده فصل کامل حِزقیال 37