فصول

  1. 1
  2. 2
  3. 3
  4. 4
  5. 5
  6. 6
  7. 7
  8. 8
  9. 9
  10. 10
  11. 11
  12. 12
  13. 13
  14. 14
  15. 15
  16. 16
  17. 17
  18. 18
  19. 19
  20. 20
  21. 21
  22. 22
  23. 23
  24. 24
  25. 25
  26. 26
  27. 27
  28. 28
  29. 29
  30. 30
  31. 31
  32. 32
  33. 33
  34. 34
  35. 35
  36. 36
  37. 37
  38. 38
  39. 39
  40. 40
  41. 41
  42. 42

کتاب عهد عتیق

عهد جدید

ایوب 7 هزارۀ نو (NMV)

1. «آیا آدمی را بر زمین مجاهده‌ای سخت نیست؟آیا روزهای او چون روزهای کارگری مزدبگیر نیست؟

2. همچون برده‌ای که مشتاق سایه‌ای است،و کارگر مزدبگیری که چشم‌انتظار اُجرت خویش است،

3. من نیز ماههای بطالت به میراث یافته‌ام،و شبهای مشقت برایم مقرر گشته است.

4. چون به بستر روم، گویم، ”چه وقت بر خواهم خاست؟“اما شب دراز است و من تا سپیده‌دم از پهلو به پهلو شدن خسته می‌شوم.

5. تنم از کِرمها و زخمهای کِبِره‌بسته پوشیده است؛پوستِ تنم می‌شکافد و ترشحات از آن جاری می‌شود.

6. روزهای عمرم از ماکوی بافندگی تیزروتر است،و بدون هیچ امیدی به انتها می‌رسد.

7. «به یاد آر، که زندگی من نَفَسی بیش نیست،و دیدگانم دیگر هرگز روی سعادت نخواهد دید.

8. چشمان آن که مرا می‌بیند دیگر بر من نخواهد نگریست؛در همان حال که چشمانت بر من است، دیگر اثری از من نخواهد بود.

9. همان‌گونه که ابر محو و نابود می‌گردد،آن که به هاویه فرود می‌شود نیز برنمی‌آید؛

10. دیگر هرگز به منزل خویش بازنمی‌گردد،و مکانش دیگر او را نمی‌شناسد.

11. «از این رو لب فرو نخواهم بست؛در تنگی روحِ خویش سخن خواهم گفتو در تلخیِ جانِ خود، شِکوِه خواهم کرد.

12. آیا من دریا هستم یا هیولای ژَرفا،که بر من قراول قرار می‌دهی؟

13. هرگاه بگویم، ”تخت‌خوابم مرا تسلی خواهد دادو بسترم شکایت مرا رفع خواهد کرد“،

14. آنگاه تو مرا به خوابها به وحشت می‌افکنی،و به رؤیاها هراسان می‌سازی،

15. تا آنجا که جانم خفه شدن را خوش‌تر می‌دارد،و مرگ را، بیش از این استخوانهایم.

16. از زندگی بیزارم؛ نمی‌خواهم تا ابد زنده بمانم.مرا به حال خود واگذار که روزهایم دَمی بیش نیست.

17. انسان چیست که او را در شمار آوری،و دل بدو مشغول داری؟

18. هر بامداد به سراغش آیی،و هر لحظه او را بیازمایی؟

19. تا به کی چشم از من بر نخواهی گرفت؟آیا لحظه‌ای مرا به حال خود نخواهی گذاشت تا آب دهانم را فرو برم؟

20. اگر گناه کرده‌ام، به تو چه کرده‌ام،ای پاسبانِ آدمیان؟چرا مرا هدف تیر خود ساخته‌ای؟آیا برای تو باری سنگین شده‌ام؟

21. چرا نافرمانی‌ام را عفو نمی‌کنی،و مَعصیتم را دور نمی‌سازی؟زیرا اکنون در خاکِ زمین خواهم خفت؛آنگاه مرا خواهی جُست و نخواهم بود.»