فصول

  1. 1
  2. 2
  3. 3
  4. 4
  5. 5
  6. 6
  7. 7
  8. 8
  9. 9
  10. 10
  11. 11
  12. 12
  13. 13
  14. 14
  15. 15
  16. 16
  17. 17
  18. 18
  19. 19
  20. 20
  21. 21
  22. 22
  23. 23
  24. 24
  25. 25
  26. 26
  27. 27
  28. 28
  29. 29
  30. 30
  31. 31
  32. 32
  33. 33
  34. 34
  35. 35
  36. 36

کتاب عهد عتیق

عهد جدید

اعداد 20 هزارۀ نو (NMV)

آب از صخره

1. تمامی جماعت بنی‌اسرائیل در ماه نخست به بیابان صین رسیدند و در قادِش ماندند. آنجا مریم درگذشت و به خاک سپرده شد.

2. و برای جماعت آب نبود؛ پس آنها بر ضد موسی و هارون گرد آمدند.

3. قوم با موسی مجادله کرده، گفتند: «کاش آنگاه که برادران ما در حضور خداوند مردند، ما نیز مرده بودیم!

4. چرا جماعت خداوند را به این بیابان آوردید؟ آیا تا ما و چارپایانمان را در اینجا به کشتن دهید؟

5. چرا ما را از مصر به این جای بد آوردید؟ در اینجا نه غَله است و نه انجیر، نه تاک و نه انار، و نه حتی آب برای آشامیدن!»

6. آنگاه موسی و هارون از نزد جماعت به در خیمۀ ملاقات رفتند و به روی درافتادند، و جلال خداوند بر ایشان پدیدار شد.

7. خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:

8. «چوبدستی را برگیر، و تو و برادرت هارون، جماعت را گرد آورید و در برابر چشمان آنان به این صخره بگویید که آب خود را بدهد. پس آب برای ایشان از صخره بیرون آورده، جماعت و چارپایانشان را بنوشان.»

9. آنگاه موسی بنا به فرمان خداوند، چوبدستی را از حضور وی برگرفت.

10. سپس موسی و هارون جماعت را مقابل صخره گرد آوردند و موسی بدیشان گفت: «ای یاغیان گوش فرا دهید: آیا باید از این صخره آب برای شما بیرون آوریم؟»

11. پس موسی دست خود را بلند کرده، با چوبدستی‌خویش دو بار بر صخره زد و آب فراوان بیرون آمد و جماعت و چارپایانشان از آن آشامیدند.

12. ولی خداوند به موسی و هارون گفت: «چون به من ایمان نداشتید تا در نظر بنی‌اسرائیل قدوسیت مرا حرمت نهید، شما این جماعت را به سرزمینی که به ایشان داده‌ام، نخواهید برد.»

13. این است آبهای مِریبَه، جایی که بنی‌اسرائیل با خداوند مجادله کردند، و او قدوسیت خویش را در میان آنان نمایان ساخت.

درخواست عبور از اَدوم

14. موسی قاصدانی از قادِش نزد پادشاه اَدوم فرستاد که، «برادرت اسرائیل چنین می‌گوید: تو از تمامی مشقاتی که بر ما گذشته، آگاهی:

15. اینکه پدران ما به مصر رفتند، و مدتی مدید در مصر ساکن بودیم و مصریان با ما و با پدرانمان بدرفتاری کردند.

16. اما چون نزد خداوند فریاد برآوردیم، او صدایمان را شنید و فرشته‌ای فرستاده، ما را از مصر به در آورد. اکنون در قادِش، شهری در سرحدِ قلمرو تو هستیم.

17. تمنا اینکه از سرزمین تو بگذریم. از هیچ مزرعه و تاکستانی نخواهیم گذشت و از هیچ چاهی آب نخواهیم نوشید، بلکه از شاهراه خواهیم رفت و راه خود را به طرف چپ یا راست کج نخواهیم کرد، تا زمانی که از قلمرو تو بگذریم.»

18. اما اَدوم به وی گفت: «از سرزمین من نخواهی گذشت، زیرا اگر چنین کنی، با شمشیر به مقابله با تو بیرون خواهم آمد.»

19. بنی‌اسرائیل به او گفتند: «از جادۀ اصلی خواهیم رفت و اگر ما و چارپایانمان از آب تو بنوشیم، بهایش را خواهیم پرداخت. فقط بگذار پیاده از اینجا بگذریم و بس!»

20. اما اَدوم گفت: «نمی‌توانید بگذرید.» پس اَدوم با لشکری بزرگ و دست قوی به مقابله با ایشان بیرون آمد.

21. بدین‌گونه اَدوم به اسرائیل اجازۀ عبور از قلمرو خویش نداد، پس اسرائیل از او روی برتافت.

درگذشت هارون

22. تمامی جماعت بنی‌اسرائیل از قادِش کوچ کرده، به کوه هور آمدند.

23. خداوند بر کوه هور، در سرحد سرزمین اَدوم، به موسی و هارون گفت:

24. «هارون به قوم خود خواهد پیوست، زیرا او به سرزمینی که به بنی‌اسرائیل داده‌ام داخل نخواهد شد، چونکه شما نزد آبهای مِریبَه از فرمان من سرپیچی کردید.

25. پس هارون و پسرش اِلعازار را برگیر و ایشان را به فراز کوه هور بیاور.

26. جامه‌های هارون را از تنش به در آورده، بر پسرش اِلعازار بپوشان، زیرا هارون در آنجا به قوم خویش پیوسته، خواهد مرد.»

27. موسی مطابق فرمان خداوند عمل کرد و آنان در نظر تمامی جماعت به فراز کوه هور برآمدند.

28. و موسی جامه‌های هارون را به در آورد و آنها را بر پسر او اِلعازار پوشانید. هارون آنجا بر بالای کوه درگذشت. آنگاه موسی و اِلعازار از کوه به زیر آمدند.

29. و چون همۀ جماعت دیدند که هارون جان سپرده است، تمامی خاندان اسرائیل سی روز برای او گریستند.