کتاب عهد عتیق

عهد جدید

مَرقُس 1:6-25 هزارۀ نو (NMV)

6. یحیی جامه از پشم شتر بر تن می‌کرد و کمربندی چرمین بر کمر می‌بست، و ملخ و عسل صحرایی می‌خورد.

7. او موعظه می‌کرد و می‌گفت: «پس از من، کسی تواناتر از من خواهد آمد که من حتی شایسته نیستم خم شوم و بند کفشهایش را بگشایم.

8. من شما را با آب تعمید داده‌ام، امّا او با روح‌القدس تعمیدتان خواهد داد.»

9. در آن روزها، عیسی از ناصرۀ جلیل آمد و در رود اردن از یحیی تعمید گرفت.

10. چون عیسی از آب برمی‌آمد، در دم دید که آسمان گشوده شده و روح همچون کبوتری بر او فرود می‌آید.

11. و ندایی از آسمان در رسید که «تو پسر محبوب من هستی و من از تو خشنودم.»

12. روح بی‌درنگ عیسی را به بیابان برد.

13. عیسی چهل روز در بیابان بود و شیطان وسوسه‌اش می‌کرد. او با حیوانات وحشی به سر می‌برد و فرشتگان خدمتش می‌کردند.

14. عیسی پس از گرفتار شدنِ یحیی به جلیل رفت. او خبر خوشِ خدا را اعلام می‌کرد

15. و می‌گفت: «زمان به کمال رسیده و پادشاهی خدا نزدیک شده است. توبه کنید و به این خبر خوش ایمان آورید.»

16. چون عیسی از کنارۀ دریاچۀ جلیل می‌گذشت، شَمعون و برادرش آندریاس را دید که تور به دریا می‌افکندند، زیرا ماهیگیر بودند.

17. به آنان گفت: «از پی من آیید که شما را صیاد مردمان خواهم ساخت.»

18. آنها بی‌درنگ تورهای خود را وانهادند و از پی او روانه شدند.

19. چون کمی پیشتر رفت، یعقوب پسر زِبِدی و برادرش یوحنا را دید که در قایقی تورهای خود را آماده می‌کردند.

20. بی‌درنگ ایشان را فرا خواند. پس آنان پدر خود زِبِدی را با کارگران در قایق ترک گفتند و از پی او روانه شدند.

21. آنها به کَفَرناحوم رفتند. چون روز شَبّات فرا رسید، عیسی بی‌درنگ به کنیسه رفت و به تعلیم دادن پرداخت.

22. مردم از تعلیم او در شگفت شدند، زیرا با اقتدار تعلیم می‌داد، نه همچون علمای دین.

23. در آن هنگام، در کنیسۀ آنها مردی بود که روح پلید داشت. او فریاد برآورد:

24. «ای عیسای ناصری، تو را با ما چه کار است؟ آیا آمده‌ای نابودمان کنی؟ می‌دانم کیستی! تو آن قدّوسِ خدایی!»

25. عیسی او را نهیب زد و گفت: «خاموش باش و از او بیرون بیا!»

خوانده شده فصل کامل مَرقُس 1