کتاب عهد عتیق

عهد جدید

اعمال 7:14-30 هزارۀ نو (NMV)

14. پس یوسف فرستاد و پدر خود یعقوب و همۀ خانواده‌اش را که جملگی هفتاد و پنج تن بودند، به آنجا دعوت کرد.

15. بدین‌سان، یعقوب به مصر فرود آمد و در همان‌جا نیز او و پدران ما درگذشتند؛

16. امّا بدنهای آنان را به شِکیم بازآوردند و در مقبره‌ای که ابراهیم به بهای نقره از پسران حَمور خریده بود، به خاک سپردند.

17. «همچنان که زمان تحقق وعدۀ خدا به ابراهیم نزدیک می‌شد، شمار قوم ما نیز در مصر بسیار افزون می‌گردید،

18. تا اینکه پادشاهی دیگر به پا خاست که یوسف را نمی‌شناخت.

19. او با قوم ما به نیرنگ رفتار کرد و بر پدران ما ظلم بسیار روا داشت و مجبورشان کرد که نوزادان خویش را بیرون رها کنند تا زنده نمانند.

20. «در چنین روزگاری بود که موسی زاده شد. او طفلی بسیار زیبا بود. موسی سه ماه در خانۀ پدرش پرورش یافت.

21. چون بیرون رهایش کردند، دختر فرعون او را برگرفت و همچون فرزند خود بزرگ کرد.

22. بدین‌سان موسی به جمیع حکمت مصریان فَرهیخته گشت و در گفتار و کردار توانا شد.

23. «چون چهل ساله شد، چنین اندیشید که به وضع برادران اسرائیلی خود رسیدگی کند.

24. وقتی دید مردی مصری به یکی از آنان ظلم می‌کند، به حمایتش برخاست و با کشتن آن مصری، دادِ آن مظلوم را ستانْد.

25. موسی گمان می‌کرد برادرانش در خواهند یافت که خدا می‌خواهد به دست او ایشان را نجات بخشد، امّا درنیافتند.

26. روز بعد، به دو تن برخورد که نزاع می‌کردند، و به قصد آشتی‌دادنشان گفت: ”ای مردان، شما برادرید، چرا بر یکدیگر ستم می‌کنید؟“

27. «ولی آن که بر همسایۀ خویش ستم می‌کرد، موسی را کنار زد و گفت: ”چه کسی تو را بر ما حاکم و داور ساخته است؟

28. آیا می‌خواهی مرا نیز بکشی، همان‌گونه که آن مصری را دیروز کشتی؟“

29. چون موسی این را شنید، بگریخت و در سرزمین مِدیان غربت گزید و در آنجا صاحب دو پسر شد.

30. «چهل سال گذشت. روزی در بیابان، نزدیک کوه سینا، فرشته‌ای در شعلۀ بوته‌ای مشتعل بر موسی ظاهر شد.

خوانده شده فصل کامل اعمال 7