کتاب عهد عتیق

عهد جدید

اعمال 22:10-14 هزارۀ نو (NMV)

10. «گفتم: ”خداوندا، چه کنم؟“«خداوند گفت: ”برخیز و به دمشق برو. در آنجا هرآنچه انجامش بر عهدۀ توست، به تو گفته خواهد شد.“

11. امّا من بر اثر درخشش آن نور، بینایی خود را از دست داده بودم. پس همراهان دستم را گرفتند و به دمشق بردند.

12. «در دمشق، مردی دیندار و پایبند به شریعت می‌زیست، حَنانیا نام، که در میان همۀ یهودیان، خوشنام بود.

13. حَنانیا به دیدارم آمد و گفت: ”برادر شائول! بینا شو!“ همان دَم، بینایی خویش بازیافتم و او را دیدم.

14. «او گفت: ”خدای پدران ما تو را برگزیده تا ارادۀ او را بدانی و آن پارسا را ببینی و سخنانی از دهانش بشنوی.

خوانده شده فصل کامل اعمال 22