کتاب عهد عتیق

عهد جدید

اعمال 12:6-15 هزارۀ نو (NMV)

6. شبِ قبل از روزی که هیرودیس قصد داشت پطرس را به محاکمه بکِشد، او به دو زنجیر بسته و میان دو سرباز خفته بود، و نگهبانان نیز مقابل درِ زندان پاس می‌دادند.

7. ناگاه فرشتۀ خداوند ظاهر شد و نوری در درون زندان درخشید. فرشته به پهلوی پطرس زد و او را بیدار کرده، گفت: «زود برخیز!» در دم زنجیرها از دستهایش فرو افتاد.

8. فرشته به او گفت: «کمرت را ببند و کفش به پا کن.» پطرس چنین کرد. سپس فرشته به او گفت: «ردایت را بر خود بپیچ و از پی من بیا.»

9. پس پطرس از پی او از زندان بیرون رفت. امّا باور نمی‌کرد که آنچه فرشته انجام می‌دهد، واقعی است، بلکه گمان می‌کرد رؤیا می‌بیند.

10. آنها از نگهبانان اوّل و دوّم گذشتند و به دروازۀ آهنینی رسیدند که رو به شهر باز می‌شد. دروازه خود به خود مقابل ایشان گشوده شد. پس بیرون رفتند و چون به انتهای کوچه رسیدند، ناگاه فرشته ناپدید شد.

11. آنگاه پطرس به خود آمد و گفت: «اکنون دیگر یقین دارم که خداوند فرشتۀ خود را فرستاده و مرا از چنگ هیرودیس و آنچه قوم یهود در انتظارش بودند، رهانیده است.»

12. چون این را دریافت، به خانۀ مریم مادر یوحنای معروف به مَرقُس رفت. در آنجا بسیاری گرد آمده بودند و دعا می‌کردند.

13. چون پطرس درِ خانه را کوبید، خادمه‌ای به نام رودا آمد تا در را بگشاید.

14. امّا چون صدای پطرس را شناخت، از فرط شادی، بدون گشودن در، به درون شتافت و اعلام داشت: «پطرس بر در ایستاده است!»

15. به او گفتند: «مگر دیوانه شده‌ای؟» امّا چون اصرار او را دیدند، گفتند: «لابد فرشتۀ اوست.»

خوانده شده فصل کامل اعمال 12