کتاب عهد عتیق

عهد جدید

پیدایش 31:19-35 Today's Persian Version (TPV)

19. لابان ‌رفته ‌بود پشم‌ گوسفندانش‌ را بچیند. وقتی او نبود، راحیل ‌بُتهایی را كه‌ در خانهٔ پدرش‌ بود دزدید.

20. یعقوب‌، لابان‌ را فریب‌ داد و به‌ او خبر نداد كه‌ می‌خواهد از آنجا برود.

21. او هرچه‌ داشت‌ جمع ‌كرد و با عجله ‌از آنجا رفت‌. او از رودخانهٔ فرات‌ گذشت‌ و به ‌سمت‌ تپّه‌های جلعاد رفت‌.

22. بعد از سه ‌روز به ‌لابان ‌خبر دادند كه ‌یعقوب‌ فرار كرده‌ است‌.

23. او مردان‌ خود را جمع ‌كرد و به ‌تعقیب‌ یعقوب ‌پرداخت ‌بالاخره‌ بعد از هفت‌ روز در تپّه‌های جلعاد به‌ او رسید.

24. آن ‌شب ‌خدا در خواب ‌به‌ لابان‌ ظاهر شد و به‌ او فرمود: «مواظب باش مبادا یعقوب را به هیچ‌وجه آزار دهی.»

25. یعقوب ‌در كوه‌ اردو زده ‌بود. لابان ‌و یاران ‌او هم‌ در تپّه‌های جلعاد اردو زدند.

26. لابان ‌به ‌یعقوب‌ گفت‌: «چرا مرا فریب‌ دادی و دختران‌ مرا مانند اسیر جنگی با خود بردی‌؟

27. چرا مرا فریب ‌دادی و بدون‌ خبر فرار كردی‌؟ اگر به‌ من‌ خبر می‌دادی تو را با ساز و آواز بدرقه‌ می‌كردم‌.

28. تو حتّی نگذاشتی كه‌ من ‌نوه‌ها و دخترهایم ‌را برای خداحافظی ببوسم‌. این‌كارت ‌احمقانه‌ بود.

29. من‌ قدرت‌ آن ‌را دارم ‌كه‌ تو را اذیّت‌ كنم‌، امّا دیشب ‌خدای پدرت‌ به ‌من‌ گفت ‌كه ‌تو را آزار ندهم.

30. من ‌می‌دانم‌ كه ‌تو علاقهٔ زیادی داشتی به ‌وطنت‌ بازگردی‌. امّا چرا بُتهای مرا دزدیدی‌؟»

31. یعقوب‌ جواب‌ داد: «من ‌می‌ترسیدم‌ كه‌ مبادا دخترهایت‌ را با زور از من‌ بگیری‌.

32. امّا پیش‌ هر کسی‌که ‌ ‌بُتهایت‌ را پیدا كنی‌، آن ‌شخص‌ باید كشته‌ شود. اینجا در حضور یاران‌ ما جستجو كن ‌و هرچه‌ از اموال‌ خودت‌ دیدی بردار.» یعقوب ‌نمی‌دانست‌ كه ‌راحیل ‌بُتها را دزدیده‌ است‌.

33. لابان ‌چادر‌های یعقوب‌، لیه ‌و كنیزهای آنها را جستجو كرد و چیزی پیدا نكرد. پس ‌به‌ چادر ‌راحیل‌ رفت‌.

34. راحیل ‌ ‌بُتها را زیر زین ‌شتر پنهان‌ كرده ‌بود و خودش ‌هم‌ روی آن ‌نشسته ‌بود. لابان ‌تمام ‌چادر ‌او را جستجو كرد ولی آنها را پیدا نكرد.

35. راحیل ‌به‌ پدرش‌ گفت‌: «از من‌ دلگیر نشو، چون ‌عادت ‌ماهانهٔ زنانگی دارم‌ و نمی‌توانم ‌در حضور تو بایستم‌.» لابان‌ با وجود جستجوی زیاد نتوانست ‌بُتهای خود را پیدا كند.

خوانده شده فصل کامل پیدایش 31