کتاب عهد عتیق

عهد جدید

پیدایش 21:18-32 Today's Persian Version (TPV)

18. بلند شو، برو پسر‌ را بردار و آرام‌ كن‌. من‌ از نسل ‌او ملّتی بزرگ‌ به وجود می‌آورم‌.»

19. خدا چشمهای او را باز كرد و او در آنجا چاهی دید. رفت ‌و مشک‌ را پُر از آب ‌كرد و مقداری آب‌ به ‌پسر داد.

20. خدا با آن‌ پسر بود و او بزرگ‌ می‌شد. او در صحرای «فاران‌» زندگی می‌كرد و شكارچی ماهری شد.

21. مادرش‌ یک ‌زن‌ مصری برای او گرفت‌.

22. در آن‌ زمان ‌ابی‌ملک‌، با «فیكول‌» فرماندهٔ سپاهیان ‌خود، نزد ابراهیم‌ رفت ‌و به‌ او گفت‌: «در هر كاری كه ‌می‌كنی خدا با توست‌.

23. بنابراین‌ اینجا در حضور خدا قول ‌بده ‌كه ‌من ‌یا فرزندان ‌من ‌و یا نسل‌ مرا فریب ‌ندهی‌. من‌ نسبت ‌به ‌تو وفادار بوده‌ام‌، پس ‌تو هم‌ نسبت ‌به‌ من‌ و این‌ سرزمین‌ كه ‌تو در آن ‌زندگی می‌كنی وفادار باش‌.»

24. ابراهیم‌ گفت‌: «من‌ قول ‌می‌دهم‌.»

25. ابراهیم‌ دربارهٔ چاهی كه‌ غلامان ‌ابی‌ملک ‌تصرّف‌ كرده‌ بودند از او گلایه‌ كرد.

26. ابی‌ملک‌ گفت‌: «من ‌نمی‌دانم‌ چه‌ كسی این‌كار را كرده ‌است‌. تو هم ‌چیزی در این ‌باره ‌به‌ من ‌نگفتی‌. این‌ اولین ‌باری است ‌كه ‌من ‌این ‌را می‌شنوم‌.»

27. پس‌ از آن‌، ابراهیم ‌تعدادی گاو و گوسفند به‌ ابی‌ملک ‌داد و هردوی آنها با هم‌ پیمان‌ بستند.

28. ابراهیم‌ هفت ‌برهٔ ماده ‌از گلّه‌ جدا كرد.

29. ابی‌ملک‌ پرسید: «چرا این‌كار را كردی‌؟»

30. ابراهیم‌ جواب‌ داد: «این ‌هفت ‌برّه ‌را از من ‌قبول‌ كن‌. با این‌كار تو اعتراف‌ می‌كنی كه ‌من همان‌ كسی هستم‌ كه ‌این ‌چاه‌ را كنده‌ام‌.»

31. به‌خاطر همین ‌آنجا «بئرشبع‌» نامیده‌ شد، زیرا در آنجا بود كه‌ آن ‌دو با هم‌ پیمان ‌بستند.

32. بعد از اینکه آنها در بئرشبع‌ با هم ‌پیمان ‌بستند، ابی‌ملک ‌و فیكول ‌به ‌فلسطین ‌برگشتند.

خوانده شده فصل کامل پیدایش 21