1. خداوند میفرماید:«هنگامی اسرائیل کودک بود، او را دوست داشتم.و پسر خود را از مصر فراخواندم.
2. امّا هرقدر او را به سوی خود خواندم،از من دورتر شد و برای بعل قربانی کردو برای بُتها بُخور خوشبو سوزانید.
3. این من بودم که به اسرائیل راه رفتن را آموختمو آنها را در آغوش خود پروراندم،ولی آنها ندانستند که من آنها را پرورش دادم.
4. با رشتهٔ محبّت و دوستی آنها را به سوی خود جذب کردم،یوغ سنگین را از دوش آنها برداشتمو به آنها خوراک دادم.
5. «چون آنها نمیخواهند که به سوی من بازگردند، پس دوباره به مصر فرستاده میشوند و امپراتور آشور بر آنها سلطنت خواهد کرد.
6. دشمنان با شمشیر بر آنها هجوم میآورند، سنگرها و دروازههای ایشان را درهم میشکنند و نقشههای آنان را باطل میسازند.
7. قوم من تصمیم گرفتهاند که مرا ترک کنند. حتّی اگر آنها نزد قادر متعال التماس کنند، هیچکس به فریادشان نخواهد رسید.
8. «ای افرایم، چگونه تو را ترک کنمو ای اسرائیل چطور بگذارم که بروی؟نمیتوانم با تو مانند ادمه و صبوئیم رفتار کنم.دلم در قفسهٔ سینهام از غصّه میتپدو از شدّت ترحّم به رقّت میآید.