4. خواب را از من گرفتهای،آنقدر پریشانم که نمیتوانم حرف بزنم.
5. به روزگار گذشته فکر میکنمو سالهای پیش را به یاد میآورم.
6. تمام شب با خود فکر میکنمو میاندیشم و از خود میپرسم:
7. «آیا خداوند ما را برای همیشه ترک خواهد کرد؟آیا هرگز از ما راضی نخواهد شد؟
8. آیا دیگر ما را دوست ندارد؟آیا پیمان او با ما باطل شده است؟
9. آیا خدا رحمت خود را فراموش کردهو خشم او، جای شفقت او را گرفته است؟»
10. پس گفتم: «درد من این استکه رفتار خدا با من عوض شده است.»
11. من کارهای خداوند را بهخاطر خواهم آوردو معجزات او را که در گذشته نشان داد، به یاد میآورم.
12. دربارهٔ تمام کارهای تو تفکّر خواهم نمودو دربارهٔ کارهای حیرتانگیز تو خواهم اندیشید.
13. خدایا، همهٔ کارهای تو مقدّسند.خدایی به بزرگی تو وجود ندارد.
14. تو خدایی هستی که معجزه میکنی.تو قدرت خود را به همهٔ اقوام جهان نشان دادی.
15. تو با قدرت خود، قوم خود،یعنی فرزندان یعقوب و یوسف را آزاد نمودی.
16. ای خدا، وقتی آبها تو را دیدند، ترسیدندو اعماق دریا به لرزه درآمد.
17. ابرها باریدند،رعد در آسمان غرید،برق در همهجا درخشید.
18. صدای رعد تو در گِردباد بودو نور برق، جهان را روشن ساختو زمین را به لرزه درآورد.
19. از دریا عبور نمودیو از عمق دریا گذشتیولی اثری از جای پایت دیده نشد.
20. قوم خود را به وسیلهٔ موسی و هارون،مانند یک شبان رهبری نمودی.