کتاب عهد عتیق

عهد جدید

دوم پادشاهان 4:8-20 Today's Persian Version (TPV)

8. روزی الیشع به شونیم رفت. در آنجا زن ثروتمندی زندگی می‌کرد. او با اصرار او را به غذا خوردن دعوت کرد. بعد از آن هرگاه به شونیم می‌رفت در آنجا غذا می‌خورد.

9. او به شوهرش گفت: «من مطمئن هستم این مرد که همیشه به اینجا می‌آید، مرد مقدّس خداست.

10. بیا در روی بام اتاق کوچکی بسازیم و در آن تخت و میز و صندلی و چراغی بگذاریم تا او هرگاه به اینجا می‌آید، بتواند در آنجا بماند.»

11. روزی الیشع به شونیم بازگشت و به اتاق خود رفت تا استراحت کند.

12. او به خدمتکار خود، جیحَزی گفت: «برو آن زن را صدا کن.» هنگامی‌که زن آمد،

13. الیشع به جیحزی گفت: «از او بپرس در عوض زحماتی که برای ما متحمّل شده، چه‌کار می‌توانم برای او بکنم؟ آیا پیامی برای پادشاه یا فرماندهٔ ارتش دارد؟»زن پاسخ داد: «من در میان اقوام خود زندگی می‌کنم و نیازی ندارم.»

14. الیشع از جیحزی پرسید: «پس برای او چه کاری می‌توانم انجام دهم؟» او پاسخ داد: «او پسری ندارد و شوهرش مرد پیری است.»

15. الیشع دستور داد: «به آن زن بگو اینجا بیاید.» زن آمد و در میان درگاه ایستاد.

16. الیشع به او گفت: «سال آینده در همین وقت، پسری در آغوش خواهی داشت.»زن پاسخ داد: «نه! سرور من، ای مرد خدا، به کنیز خود دروغ نگویید.»

17. امّا همان‌طور که الیشع گفته بود، آن زن حامله شد و در بهار سال بعد پسری به دنیا آورد.

18. هنگامی‌که کودک بزرگ شد، روزی به نزد پدرش نزد دروگران رفت

19. و به پدرش گفت: «آه، سرم، سرم!»پدر به خدمتکار خود گفت: «او را نزد مادرش ببر.»

20. خدمتکار او را برداشت و نزد مادرش برد. کودک تا ظهر روی پای مادرش نشست و آنگاه مُرد.

خوانده شده فصل کامل دوم پادشاهان 4