کتاب عهد عتیق

عهد جدید

دوم پادشاهان 4:12-27 Today's Persian Version (TPV)

12. او به خدمتکار خود، جیحَزی گفت: «برو آن زن را صدا کن.» هنگامی‌که زن آمد،

13. الیشع به جیحزی گفت: «از او بپرس در عوض زحماتی که برای ما متحمّل شده، چه‌کار می‌توانم برای او بکنم؟ آیا پیامی برای پادشاه یا فرماندهٔ ارتش دارد؟»زن پاسخ داد: «من در میان اقوام خود زندگی می‌کنم و نیازی ندارم.»

14. الیشع از جیحزی پرسید: «پس برای او چه کاری می‌توانم انجام دهم؟» او پاسخ داد: «او پسری ندارد و شوهرش مرد پیری است.»

15. الیشع دستور داد: «به آن زن بگو اینجا بیاید.» زن آمد و در میان درگاه ایستاد.

16. الیشع به او گفت: «سال آینده در همین وقت، پسری در آغوش خواهی داشت.»زن پاسخ داد: «نه! سرور من، ای مرد خدا، به کنیز خود دروغ نگویید.»

17. امّا همان‌طور که الیشع گفته بود، آن زن حامله شد و در بهار سال بعد پسری به دنیا آورد.

18. هنگامی‌که کودک بزرگ شد، روزی به نزد پدرش نزد دروگران رفت

19. و به پدرش گفت: «آه، سرم، سرم!»پدر به خدمتکار خود گفت: «او را نزد مادرش ببر.»

20. خدمتکار او را برداشت و نزد مادرش برد. کودک تا ظهر روی پای مادرش نشست و آنگاه مُرد.

21. مادر پسرش را بالا برد و در بستر الیشع خواباند. در را بست و پایین رفت.

22. آنگاه شوهرش را خواند و به او گفت: «خدمتکاری با الاغ به اینجا بفرست تا من به سرعت نزد الیشع نبی بروم و بازگردم.»

23. شوهرش پرسید: «چرا امروز باید نزد او بروی؟ نه ماه نو است و نه سبت.»زن پاسخ داد: «جای نگرانی نیست.»

24. آنگاه زن الاغ را پالان کرد و به خدمتکار گفت: «تا آنجا که می‌توانی تند برو و تا وقتی‌که من نگفته‌ام آهسته نرو.»

25. پس زن روانه شد و در کوه کرمل، به مرد خدا رسید.هنگامی‌که مرد خدا دید که او می‌آید به خدمتکار خود جیحزی گفت: «نگاه کن زن شونمی می‌آید.

26. عجله کن و به استقبالش برو و ببین آیا حال خودش، شوهرش و فرزندش خوب است.»زن به جیحزی گفت: «همه‌چیز خوب است.»

27. امّا وقتی به سر کوه نزد الیشع رسید، به پاهایش چسبید. جیحزی آمد تا او را از پاهایش دور کند، الیشع گفت: «او را رها کن، مگر نمی‌بینی او عمیقاً ناراحت است؟ و خداوند در مورد آن چیزی به من نگفته است.»

خوانده شده فصل کامل دوم پادشاهان 4