کتاب عهد عتیق

عهد جدید

دوم پادشاهان 19:7-26 Today's Persian Version (TPV)

7. خداوند باعث می‌شود که امپراتور آشور شایعه‌ای بشنود و مجبور به بازگشت به کشور خودش شود و خداوند او را در وطن خودش خواهد کشت.'»

8. فرمانده نظامی آشور باخبر شد که امپراتور، شهر لاکیش را ترک کرده است و در شهر لبنه جنگ می‌کند، پس برای مشورت با وی به آنجا رفت.

9. به آشوریان خبر رسید که ارتش مصر به رهبری تِرهاقه پادشاه حبشه در راه حمله به ایشان هستند. هنگامی‌که امپراتور آشور این خبر را شنید، نامه‌ای برای حزقیا پادشاه یهودا فرستاد.

10. «خدایی که تو به او اعتماد داری، به تو وعده داده است که امپراتور آشور نمی‌تواند اورشلیم را تصرّف کند، امّا تو باید باور نکنی و فریب نخوری.

11. شاید شنیده باشی که امپراتوران آشور به هر مملکتی که حمله کرده‌اند، آن را بکلّی نابود ساخته‌اند. پس تو فکر می‌کنی که از دست ما نجات می‌یابی؟

12. وقتی نیاکان من شهرهای جوزان، حاران، رَصَف و مردم بیت‌عدن را که در تَلَسار زندگی می‌کردند از بین بردند، آیا خدایانشان توانستند که آنها را نجات بدهند؟

13. کجا هستند پادشاهان حمات، ارفاد، سفروایم، هینع و عِوا؟»

14. حزقیا نامه را از دست قاصد گرفت و خواند، سپس به معبد بزرگ رفت و نامه را در برابر خداوند گشود.

15. حزقیا در برابر خداوند چنین دعا کرد: «ای خداوند خدای اسرائیل، که در بالای فرشتگان نگهبان بر تخت نشسته‌ای، تو خدا هستی. تنها تو خدای همهٔ پادشاهان زمینی، تو آسمان و زمین را آفریدی.

16. ای خداوند، به من گوش بده و بشنو. ای خداوند، چشمانت را بگشا و ببین. سخنان سنحاریب را بشنو که چگونه به تو، خدای زنده توهین می‌کند.

17. به راستی ای خداوند، امپراتور آشور ملّتها و سرزمینهایشان را نابود کرده است

18. و خدایان ایشان را در آتش انداخت، زیرا آنها خدا نبودند و ساختهٔ دست انسان از چوب و سنگ، در نتیجه نابود شدند.

19. اکنون ای خداوند خدای ما، ما را از دست آشوری‌ها برهان تا همهٔ ملّتهای دنیا بدانند که فقط تو ای خداوند، خدا هستی.»

20. سپس اشعیا، پسر آموص این پیام را برای حزقیا فرستاد: «خداوند چنین می‌فرماید: دعایت را در مورد سنحاریب، امپراتور آشور شنیدم.

21. این کلامی است که خداوند دربارهٔ او فرموده است:«دختر باکرهٔ صیهون از تو بیزار است.او به تو پوزخند می‌زند،دختر باکرهٔ اورشلیم در پشت سرت،سر خود را می‌جنباند.

22. «کیست که تو به او توهین کرده و وی را مسخره نموده‌ای؟برای چه کسی صدایت را بلند کرده‌ایو با غرور چشمان خود را به بالا افراشته‌ای؟علیه قدّوس اسرائیل.

23. با قاصدانت خداوند را تمسخر کرده و گفته‌ای:'با ارّابه‌های خود بر فراز کوهها صعود کرده‌ام،بر بلندترین نقطهٔ لبنان.من بلندترین درخت سدر را بریده‌‌ام.من به عمق دورترین و انبوه‌ترین جنگل انبوه رسیده‌‌ام.

24. چاهها کنده‌ام و از آبهای بیگانه نوشیده‌ام.من با کف پایم جویباران مصر را خشک کرده‌ام.'

25. آیا هرگز نشنیده‌ای که من در گذشته‌های دور چنین مقدّر کردم؟و اکنون آن را انجام دادم.من به تو قدرت دادم که شهرهای دیواردار را با خاک یکسان کنی.

26. مردمانی که در آنجا زیست می‌کردند، ناتوان بودند؛ایشان هراسان و پریشان بودند.ایشان چون گیاهی که در بیابانیا علفی که روی بام می‌روید بودند،که بادهای گرم شرقی آنها را می‌سوزاند.

خوانده شده فصل کامل دوم پادشاهان 19