1. وقتی مردم دیدند که موسی مدّت زیادی در کوه مانده و بازنگشته است، دور هارون جمع شدند و گفتند: «ما نمیدانیم چه بر سر این موسی که ما را از مصر بیرون آورد، آمده است. پس خدایی برای ما بساز تا ما را راهنمایی کند.»
2. هارون به آنها گفت: «گوشوارههای طلایی را که در گوش زنها و دختران و پسران شما هست، به نزد من بیاورید.»
3. پس تمام مردم، گوشوارههای طلایی را که به گوشهای خود آویخته بودند، بیرون آورده نزد هارون بردند.
4. هارون گوشوارهها را از ایشان گرفت و آنها را ذوب کرده در قالب ریخت و یک گوسالهٔ طلایی از آن درست کرد.مردم گفتند: «ای اسرائیل، این خدای ماست که ما را از زمین مصر بیرون آورد.»