8. کسی نمیداند که چه روزی مرگ او فرا میرسد و نمیتواند مرگ خود را به تعویق بیندازد و یا از اجل خود فرار کند. مرگ، جنگی است که از آن گریزی نیست و هیچکسی نمیتواند با فریب و حیله خود را از آن برهاند.
9. من دربارهٔ آنچه که در جهان رخ میدهد، فکر کردم و دیدم که چطور یک انسان بر انسان دیگر ظلم میکند.
10. آنگاه دیدم که مردم شریر مردند و زیر خاک رفتند، امّا مردمی که پس از مراسم خاکسپاری آنها برگشتند، در همان شهری که آنها در آن ظلم میکردند، از آنها تعریف و تمجید نمودند. این هم یک کار پوچ و بیهوده است.
11. چون گناهکاران فوراً مجازات نمیشوند، مردم فکر میکنند که میتوانند گناه کنند.
12. گرچه ممکن است یک گناهکار صد بار گناه کند و باز هم زنده بماند، امّا در واقع کسانی سعادتمند خواهند بود که از خدا میترسند و به او احترام میگذارند.
13. کسیکه گناه میکند روی سعادت را نخواهد دید. عمر او مانند سایه زودگذر و کوتاه است، چون از خدا نمیترسد.
14. بیهودگی دیگری را هم در دنیا دیدم: گاهی اوقات مجازات گناهکاران به مردم درستکار و پاداش درستکاران به مردم بدکار میرسد. این نیز بیهوده است.
15. پس شادمانی را ستودم چون برای انسان در دنیا چیزی بهتر از این نیست که بخورد و بنوشد و لذّت ببرد تا در میان زحمات این زندگی که خدا در دنیا به او داده است لذّت ببرد.
16. در زندگی خود شب و روز سعی و تلاش کردم تا هر چیزی را که در دنیا رخ میدهد بدانم و حکمت بیاموزم.
17. امّا تلاش من به جایی نرسید و دانستم که انسان نمیتواند کارهای خدا را درک کند و هرقدر زیادتر بکوشد، باز هم از درک کارهای او عاجز میماند. حکیمان ادّعا میکنند که همهچیز را میدانند، ولی فکر آنها بیهوده است.