1. ایّوب به کلام خود ادامه داده گفت:
2. ای کاش دوران سابقو آن روزهایی که خدا مراقب و مواظب من بود، دوباره میآمد.
3. در آن روزها نور او بر من میتابیدو راه تاریک مرا روشن میکرد.
4. آن وقت دوران کامرانی من بودو از دوستی خدا برخوردار بودم.
5. خدای قادر مطلق با من بودو فرزندانم دور من جمع بودند.
6. پاهای خود را با شیر میشستمو از صخرهها برای من روغن زیتون جاری میشد.
7. وقتی به دروازهٔ شهر میرفتمو بر کرسی خود مینشستم،