کتاب عهد عتیق

عهد جدید

اشعیا 38:8-15 Today's Persian Version (TPV)

8. خداوند در پلّکانی که آحاز پادشاه به عنوان ساعت آفتابی ساخته است، سایه را ده قدم به عقب برمی‌گرداند.» و سایه در حقیقت، ده قدم به عقب برگشت.

9. بعد از آنکه حزقیا از بیماری‌اش شفا یافت، این سرود را در ستایش خداوند نوشت:

10. فکر می‌کردم در بهترین روزهای زندگی‌ام،به دنیای مردگان خواهم رفت،و دیگر هیچ‌وقت زنده نخواهم بود.

11. فکر می‌کردم که در این دنیای زندگان،من دیگر هیچ‌وقت خداوندیا انسان زنده‌ای را نخواهم دید.

12. زندگی من قطع شده و به پایان رسیده است،مانند چادری که برچیده شده،و مانند پارچه‌ای که از کارگاه بافندگی قطع شده باشد.فکر کردم خدا به زندگی‌ام پایان داده است.

13. تمام شب از درد فریاد کشیدم،گویی شیری تمام استخوانهای مرا می‌شکست.فکر کردم خداوند به زندگی‌ام پایان می‌دهد.

14. صدایم ضعیف و نازک بود،و مثل یک کبوتر می‌نالیدم.چشمانم از نگاه کردن به آسمان خسته شده است.ای خداوند، مرا از تمام این بلایا خلاص کن.

15. چه بگویم؟ خداوند چنین کرده است.جانم در عذاب است و نمی‌توانم بخوابم.

خوانده شده فصل کامل اشعیا 38