14. و به او گفتند: «آیا نمیدانی که بَعلیس، پادشاه عمونیان، اسماعیل را فرستاده تا تو را بکشد؟» امّا جدلیا آن را باور نکرد.
15. آنگاه یوحانان در خفا به او گفت: «بگذار من بروم و اسماعیل را بکشم، و هیچکس نخواهد فهمید که چه کسی این کار را کرده است. چرا او تو را بکشد؟ این کار باعث میشود، تمام یهودیانی که دور تو جمع شدهاند، پراکنده شوند و مصیبتی برای تمام کسانیکه در یهودا باقی ماندهاند به وجود آورد.»
16. امّا جدلیا گفت: «چنین کاری نکن! چیزی که تو دربارهٔ اسماعیل میگویی حقیقت ندارد!»