37. پیلاطس به او گفت: «پس تو پادشاه هستی؟» عیسی پاسخ داد: «همانطور كه میگویی هستم. من برای این متولّد شدهام و به دنیا آمدم تا به راستی شهادت دهم و هرکه راستی را دوست دارد، سخنان مرا میشنود.»
38. پیلاطس گفت: «راستی چیست؟»پس از گفتن این سخن، پیلاطس باز نزد یهودیان رفت و به آنها گفت: «من در این مرد هیچ جُرمی نیافتم،
39. ولی طبق رسم شما من در روز فصح یکی از زندانیان را برایتان آزاد میکنم. آیا مایلید كه پادشاه یهود را برایتان آزاد سازم؟»
40. آنها همه فریاد كشیدند: «نه او را نمیخواهیم، باراباس را آزاد كن.» باراباس یک راهزن بود.