کتاب عهد عتیق

عهد جدید

لوقا 22:49-64 Today's Persian Version (TPV)

49. وقتی پیروان او آنچه را كه در جریان بود دیدند گفتند: «خداوندا، شمشیرهایمان را بكار ببریم؟»

50. و یكی از آنان به غلام كاهن اعظم زد و گوش راستش را برید.

51. امّا عیسی جواب داد: «دست نگه‌دارید.» و گوش آن مرد را لمس كرد و شفا داد.

52. سپس عیسی به سران كاهنان و افسرانی كه مسئول نگهبانی از معبد بزرگ بودند و مشایخی كه برای گرفتن او آمده بودند فرمود: «مگر من یاغی هستم كه با شمشیر و چماق برای دستگیری من آمده‌اید؟

53. من هر روز در معبد بزرگ با شما بودم و شما دست به‌ طرف من دراز نكردید. امّا این ساعت كه تاریكی حكمفرماست، ساعت شماست.»

54. عیسی را دستگیر كردند و به خانهٔ كاهن اعظم آوردند. پطرس از دور به دنبال آنها می‌آمد.

55. در وسط محوطهٔ خانهٔ كاهن اعظم عدّه‌ای آتشی روشن كرده و دور آن نشسته بودند. پطرس نیز در بین آنان نشست.

56. درحالی‌که او در روشنایی آتش نشسته بود كنیزی او را دید و به او خیره شده گفت: «این مرد هم با عیسی بود.»

57. امّا پطرس منكر شد و گفت: «ای زن، من او را نمی‌شناسم.»

58. كمی بعد یک نفر دیگر متوجّه او شد و گفت: «تو هم یكی از آنها هستی.» امّا پطرس به او گفت: «ای مرد، من نیستم.»

59. تقریباً یک ساعت گذشت و یكی دیگر با تأكید بیشتری گفت: «البتّه این مرد هم با او بوده چونكه جلیلی است.»

60. امّا پطرس گفت: «ای مرد، من نمی‌دانم تو چه می‌گویی.» درحالی‌که او هنوز صحبت می‌کرد، بانگ خروس برخاست

61. و عیسی خداوند برگشت و مستقیماً به پطرس نگاه كرد و پطرس سخنان خداوند را به‌خاطر آورد كه به او گفته بود: «امروز پیش از اینکه خروس بانگ بزند تو سه بار خواهی گفت كه مرا نمی‌شناسی.»

62. پطرس بیرون رفت و زارزار گریست.

63. کسانی‌که عیسی را تحت نظر داشتند او را مسخره كردند، كتک زدند،

64. چشمانش را بستند و می‌گفتند: «حالا از غیب ‌بگو كه تو را می‌زند!»

خوانده شده فصل کامل لوقا 22