کتاب عهد عتیق

عهد جدید

۲سموئیل 13:15-24 Old Persian Version (OPV)

15. آنگاه امنون با شدت بر وی بغض نمود، وبغضی که با او ورزید از محبتی که با وی می داشت، زیاده بود، پس امنون وی را گفت: «برخیز و برو.»

16. او وی را گفت: «چنین مکن. زیرا این ظلم عظیم که در بیرون کردن من میکنی، بدتر است از آن دیگری که با من کردی.» لیکن اونخواست که وی را بشنود.

17. پس خادمی را که اورا خدمت میکرد خوانده، گفت: «این دختر را ازنزد من بیرون کن و در را از عقبش ببند.»

18. و اوجامه رنگارنگ دربر داشت زیرا که دختران باکره پادشاه به اینگونه لباس، ملبس میشدند. وخادمش او را بیرون کرده، در را از عقبش بست.

19. و تامار خاکستر بر سر خود ریخته، و جامه رنگارنگ که در برش بود، دریده، و دست خود رابر سر گذارده، روانه شد. و چون میرفت، فریادمی نمود.

20. و برادرش، ابشالوم، وی را گفت: «که آیابرادرت، امنون، با تو بوده است؟ پسای خواهرم اکنون خاموش باش. او برادر توست و از این کارمتفکر مباش.» پس تامار در خانه برادر خود، ابشالوم، در پریشان حالی ماند.

21. و چون داودپادشاه تمامی این وقایع را شنید، بسیار غضبناک شد.

22. و ابشالوم به امنون سخنی نیک یا بدنگفت، زیرا که ابشالوم امنون را بغض میداشت، به علت اینکه خواهرش تامار را ذلیل ساخته بود.

23. و بعد از دو سال تمام، واقع شد که ابشالوم در بعل حاصور که نزد افرایم است، پشم برندگان داشت. و ابشالوم تمامی پسران پادشاه را دعوت نمود.

24. و ابشالوم نزد پادشاه آمده، گفت: «اینک حال، بنده تو، پشم برندگان دارد. تمنا اینکه پادشاه با خادمان خود همراه بنده ات بیایند.»

خوانده شده فصل کامل ۲سموئیل 13