کتاب عهد عتیق

عهد جدید

۱پادشاهان 2:3-21 Old Persian Version (OPV)

3. وصایای یهوه، خدای خود را نگاه داشته، به طریق های وی سلوک نما، و فرایض واوامر و احکام و شهادات وی را به نوعی که درتورات موسی مکتوب است، محافظت نما تا درهر کاری که کنی و به هر جایی که توجه نمایی، برخوردار باشی.

4. و تا آنکه خداوند، کلامی را که درباره من فرموده و گفته است، برقرار دارد که اگرپسران تو راه خویش را حفظ نموده، به تمامی دل و به تمامی جان خود در حضور من به راستی سلوک نمایند، یقین که از تو کسیکه بر کرسی اسرائیل بنشیند، مفقود نخواهد شد.

5. و دیگر تو آنچه را که یوآب بن صرویه به من کرد میدانی، یعنی آنچه را با دو سردار لشکراسرائیل ابنیر بن نیر و عماسا ابن یتر کرد و ایشان را کشت و خون جنگ را در حین صلح ریخته، خون جنگ را بر کمربندی که به کمر خود داشت و بر نعلینی که به پایهایش بود، پاشید.

6. پس موافق حکمت خود عمل نما و مباد که موی سفید او به سلامتی به قبر فرو رود.

7. و اما با پسران برزلای جلعادی احسان نما و ایشان ازجمله خورندگان بر سفره تو باشند، زیرا که ایشان هنگامی که از برادر تو ابشالوم فرار میکردم، نزدمن چنین آمدند.

8. و اینک شمعی ابن جیرای بنیامینی از بحوریم نزد توست و او مرا در روزی که به محنایم رسیدم به لعنت سخت لعن کرد، لیکن چون به استقبال من به اردن آمد برای او به خداوند قسم خورده، گفتم که تو را با شمشیرنخواهم کشت.

9. پس الان او را بیگناه مشمارزیرا که مرد حکیم هستی و آنچه را که با او بایدکرد، میدانی. پس مویهای سفید او را به قبر باخون فرود آور.»

10. پس داود با پدران خود خوابید و در شهرداود دفن شد.

11. و ایامی که داود بر اسرائیل سلطنت مینمود، چهل سال بود. هفت سال درحبرون سلطنت کرد و در اورشلیم سی و سه سال سلطنت نمود.

12. و سلیمان بر کرسی پدر خودداود نشست و سلطنت او بسیار استوار گردید.

13. و ادنیا پسر حجیت نزد بتشبع، مادر سلیمان آمد و او گفت: «آیا به سلامتی آمدی؟» او جواب داد: «به سلامتی.»

14. پس گفت: «با تو حرفی دارم.» او گفت: «بگو.»

15. گفت: «تو میدانی که سلطنت با من شده بود و تمامی اسرائیل روی خود را به من مایل کرده بودند تا سلطنت نمایم، اما سلطنت منتقل شده، از آن برادرم گردید زیراکه از جانب خداوند از آن او بود.

16. و الان خواهشی از تو دارم؛ مسالت مرا رد مکن.» او وی را گفت: «بگو.»

17. گفت: «تمنا این که به سلیمان پادشاه بگویی زیرا خواهش تو را رد نخواهد کردتا ابیشک شونمیه را به من به زنی بدهد.»

18. بتشبع گفت: «خوب، من نزد پادشاه برای تو خواهم گفت.»

19. پس بتشبع نزد سلیمان پادشاه داخل شد تابا او درباره ادنیا سخن گوید. و پادشاه به استقبالش برخاسته، او را تعظیم نمود و بر کرسی خودنشست و فرمود تا به جهت مادر پادشاه کرسی بیاورند و او بهدست راستش بنشست.

20. و اوعرض کرد: «یک مطلب جزئی دارم که از تو سوال نمایم. مسالت مرا رد منما.» پادشاه گفت: «ای مادرم بگو زیرا که مسالت تو را رد نخواهم کرد.»

21. و او گفت: «ابیشک شونمیه به برادرت ادنیا به زنی داده شود.»

خوانده شده فصل کامل ۱پادشاهان 2