کتاب عهد عتیق

عهد جدید

۱پادشاهان 2:20-39 Old Persian Version (OPV)

20. و اوعرض کرد: «یک مطلب جزئی دارم که از تو سوال نمایم. مسالت مرا رد منما.» پادشاه گفت: «ای مادرم بگو زیرا که مسالت تو را رد نخواهم کرد.»

21. و او گفت: «ابیشک شونمیه به برادرت ادنیا به زنی داده شود.»

22. سلیمان پادشاه، مادر خود راجواب داده، گفت: «چرا ابیشک شونمیه را به جهت ادنیا طلبیدی؟ سلطنت را نیز برای وی طلب کن چونکه او برادر بزرگ من است، هم به جهت او و هم به جهت ابیاتار کاهن و هم به جهت یوآب بن صرویه.»

23. و سلیمان پادشاه به خداوند قسم خورده، گفت: «خدا به من مثل این بلکه زیاده از این عمل نماید اگر ادنیا این سخن رابه ضرر جان خود نگفته باشد.

24. و الان قسم به حیات خداوند که مرا استوار نموده، و مرا برکرسی پدرم، داود نشانیده، و خانهای برایم به طوری که وعده نموده بود، برپا کرده است که ادنیا امروز خواهد مرد.»

25. پس سلیمان پادشاه بهدست بنایاهو ابن یهویاداع فرستاد و او وی را زدکه مرد.

26. و پادشاه به ابیاتار کاهن گفت: «به مزرعه خود به عناتوت برو زیرا که تو مستوجب قتل هستی، لیکن امروز تو را نخواهم کشت، چونکه تابوت خداوند، یهوه را در حضور پدرم داودبرمی داشتی، و در تمامی مصیبت های پدرم مصیبت کشیدی.»

27. پس سلیمان، ابیاتار را ازکهانت خداوند اخراج نمود تا کلام خداوند را که درباره خاندان عیلی در شیلوه گفته بود، کامل گرداند.

28. و چون خبر به یوآب رسید، یوآب به خیمه خداوند فرار کرده، شاخهای مذبح را گرفت زیراکه یوآب، ادنیا را متابعت کرده، هرچند ابشالوم رامتابعت ننموده بود.

29. و سلیمان پادشاه را خبردادند که یوآب به خیمه خداوند فرار کرده، واینک به پهلوی مذبح است. پس سلیمان، بنایاهوابن یهویاداع را فرستاده، گفت: «برو و او را بکش.»

30. و بنایاهو به خیمه خداوند داخل شده، او راگفت: «پادشاه چنین میفرماید که بیرون بیا.» اوگفت: «نی، بلکه اینجا میمیرم.» و بنایاهو به پادشاه خبر رسانیده، گفت که «یوآب چنین گفته، و چنین به من جواب داده است.»

31. پادشاه وی را فرمود: «موافق سخنش عمل نما و او را کشته، دفن کن تا خون بیگناهی را که یوآب ریخته بود از من و از خاندان پدرم دورنمایی.

32. و خداوند خونش را بر سر خودش ردخواهد گردانید بهسبب اینکه بر دو مرد که از اوعادلتر و نیکوتر بودند هجوم آورده، ایشان را با شمشیر کشت و پدرم، داود اطلاع نداشت، یعنی ابنیر بن نیر، سردار لشکر اسرائیل و عماسا ابن یتر، سردار لشکر یهودا.

33. پس خون ایشان برسر یوآب و بر سر ذریتش تا به ابد برخواهد گشت و برای داود و ذریتش و خاندانش و کرسیاش سلامتی از جانب خداوند تا ابدالاباد خواهد بود.»

34. پس بنایاهو ابن یهویاداع رفته، او را زد و کشت و او را در خانهاش که در صحرا بود، دفن کردند.

35. و پادشاه بنایاهو ابن یهویاداع را بهجایش بهسرداری لشکر نصب کرد و پادشاه، صادوق کاهن را در جای ابیاتار گماشت.

36. و پادشاه فرستاده، شمعی را خوانده، وی راگفت: «به جهت خود خانهای در اورشلیم بناکرده، در آنجا ساکن شو و از آنجا به هیچ طرف بیرون مرو.

37. زیرا یقین در روزی که بیرون روی و از نهر قدرون عبور نمایی، بدان که البته خواهی مرد و خونت بر سر خودت خواهد بود.»

38. وشمعی به پادشاه گفت: «آنچه گفتی نیکوست. به طوری که آقایم پادشاه فرموده است، بنده ات چنین عمل خواهد نمود.» پس شمعی روزهای بسیار در اورشلیم ساکن بود.

39. اما بعد از انقضای سه سال واقع شد که دوغلام شمعی نزد اخیش بن معکه، پادشاه جت فرار کردند و شمعی را خبر داده، گفتند که «اینک غلامانت در جت هستند.»

خوانده شده فصل کامل ۱پادشاهان 2