کتاب عهد عتیق

عهد جدید

پیدایش 27:1-10 Old Persian Version (OPV)

1. و چون اسحاق پیر شد، و چشمانش از دیدن تار گشته بود، پسر بزرگ خودعیسو را طلبیده، به وی گفت: «ای پسر من!» گفت: «لبیک.»

2. گفت: «اینک پیر شدهام و وقت اجل خود را نمی دانم.

3. پس اکنون، سلاح خود یعنی ترکش و کمان خویش را گرفته، به صحرا برو، ونخجیری برای من بگیر،

4. و خورشی برای من چنانکه دوست میدارم ساخته، نزد من حاضر کن، تا بخورم و جانم قبل از مردنم تو را برکت دهد.»

5. و چون اسحاق به پسر خود عیسو سخن میگفت، رفقه بشنید، و عیسو به صحرا رفت تانخجیری صید کرده، بیاورد.

6. آنگاه رفقه پسرخود، یعقوب را خوانده، گفت: «اینک پدر تو راشنیدم که برادرت عیسو را خطاب کرده، میگفت:

7. "برای من شکاری آورده، خورشی بساز تا آن را بخورم، و قبل از مردنم تو را درحضور خداوند برکت دهم."

8. پسای پسر من، الان سخن مرا بشنو در آنچه من به تو امر میکنم.

9. بسوی گله بشتاب، و دو بزغاله خوب از بزها، نزد من بیاور، تا از آنها غذایی برای پدرت بطوری که دوست میدارد، بسازم.

10. و آن را نزد پدرت ببر تا بخورد، و تو را قبل از وفاتش برکت دهد.»

خوانده شده فصل کامل پیدایش 27