کتاب عهد عتیق

عهد جدید

لوقا 7:7-17 Old Persian Version (OPV)

7. و از این سبب خود را لایق آن ندانستم که نزد تو آیم، بلکه سخنی بگو تا بنده من صحیح شود.

8. زیرا که من نیز شخصی هستم زیر حکم ولشکریان زیر دست خود دارم. چون به یکی گویم برو، میرود و به دیگری بیا، میآید و به غلام خود این را بکن، میکند.»

9. چون عیسی این راشنید، تعجب نموده به سوی آن جماعتی که از عقب او میآمدند روی گردانیده، گفت: «به شمامی گویم چنین ایمانی، در اسرائیل هم نیافتهام.»

10. پس فرستادگان به خانه برگشته، آن غلام بیماررا صحیح یافتند.

11. و دو روز بعد به شهری مسمی به نائین میرفت و بسیاری از شاگردان او و گروهی عظیم، همراهش میرفتند.

12. چون نزدیک به دروازه شهر رسید، ناگاه میتی را که پسر یگانه بیوهزنی بود میبردند و انبوهی کثیر از اهل شهر، با وی میآمدند.

13. چون خداوند او را دید، دلش بر اوبسوخت و به وی گفت: «گریان مباش.»

14. و نزدیک آمده تابوت را لمس نمود وحاملان آن بایستادند. پس گفت: «ای جوان تو رامی گویم برخیز.»

15. در ساعت آن مرده راست بنشست و سخنگفتن آغاز کرد و او را به مادرش سپرد.

16. پس خوف همه را فراگرفت و خدا راتمجیدکنان میگفتند که «نبیای بزرگ در میان مامبعوث شده و خدا از قوم خود تفقد نموده است.»

17. پس این خبر درباره او در تمام یهودیه و جمیع آن مرز و بوم منتشر شد.

خوانده شده فصل کامل لوقا 7