کتاب عهد عتیق

عهد جدید

لوقا 23:42-56 Old Persian Version (OPV)

42. پس به عیسی گفت: «ای خداوند، مرا به یاد آور هنگامی که به ملکوت خود آیی.»

43. عیسی به وی گفت: «هرآینه به تو میگویم امروز با من در فردوس خواهی بود.»

44. و تخمین از ساعت ششم تا ساعت نهم، ظلمت تمام روی زمین را فرو گرفت.

45. وخورشید تاریک گشت و پرده قدس از میان بشکافت.

46. و عیسی به آواز بلند صدا زده گفت: «ای پدر بهدستهای تو روح خود را میسپارم.» این را بگفت و جان را تسلیم نمود.

47. امایوزباشی چون این ماجرا را دید، خدا را تمجیدکرده، گفت: «در حقیقت، این مرد صالح بود.»

48. وتمامی گروه که برای این تماشا جمع شده بودندچون این وقایع را دیدند، سینه زنان برگشتند.

49. و جمیع آشنایان او از دور ایستاده بودند، با زنانی که از جلیل او را متابعت کرده بودند تا این امور راببینند.

50. و اینک یوسف نامی از اهل شورا که مردنیکو و صالح بود،

51. که در رای و عمل ایشان مشارکت نداشت و از اهل رامه بلدی از بلاد یهودبود و انتظار ملکوت خدا را میکشید،

52. نزدیک پیلاطس آمده جسد عیسی را طلب نمود.

53. پس آن را پایین آورده در کتان پیچید و در قبری که ازسنگ تراشیده بود و هیچکس ابد در آن دفن نشده بود سپرد.

54. و آن روز تهیه بود و سبت نزدیک میشد.

55. و زنانی که در عقب او از جلیل آمده بودند از پی او رفتند و قبر و چگونگی گذاشته شدن بدن او را دیدند.

56. پس برگشته، حنوط و عطریات مهیا ساختند و روز سبت را به حسب حکم آرام گرفتند.

خوانده شده فصل کامل لوقا 23