کتاب عهد عتیق

عهد جدید

لوقا 23:36-54 Old Persian Version (OPV)

36. و سپاهیان نیز او را استهزا میکردند و آمده او را سرکه میدادند،

37. و میگفتند: «اگر توپادشاه یهود هستی خود را نجات ده.»

38. و بر سراو تقصیرنامهای نوشتند به خط یونانی و رومی وعبرانی که «این است پادشاه یهود.»

39. و یکی از آن دو خطاکار مصلوب بر وی کفر گفت که «اگر تو مسیح هستی خود را و ما رابرهان.»

40. اما آن دیگری جواب داده، او را نهیب کرد و گفت: «مگر تو از خدا نمی ترسی؟ چونکه تو نیز زیر همین حکمی.

41. و اما ما به انصاف، چونکه جزای اعمال خود را یافتهایم، لیکن این شخص هیچ کار بیجا نکرده است.»

42. پس به عیسی گفت: «ای خداوند، مرا به یاد آور هنگامی که به ملکوت خود آیی.»

43. عیسی به وی گفت: «هرآینه به تو میگویم امروز با من در فردوس خواهی بود.»

44. و تخمین از ساعت ششم تا ساعت نهم، ظلمت تمام روی زمین را فرو گرفت.

45. وخورشید تاریک گشت و پرده قدس از میان بشکافت.

46. و عیسی به آواز بلند صدا زده گفت: «ای پدر بهدستهای تو روح خود را میسپارم.» این را بگفت و جان را تسلیم نمود.

47. امایوزباشی چون این ماجرا را دید، خدا را تمجیدکرده، گفت: «در حقیقت، این مرد صالح بود.»

48. وتمامی گروه که برای این تماشا جمع شده بودندچون این وقایع را دیدند، سینه زنان برگشتند.

49. و جمیع آشنایان او از دور ایستاده بودند، با زنانی که از جلیل او را متابعت کرده بودند تا این امور راببینند.

50. و اینک یوسف نامی از اهل شورا که مردنیکو و صالح بود،

51. که در رای و عمل ایشان مشارکت نداشت و از اهل رامه بلدی از بلاد یهودبود و انتظار ملکوت خدا را میکشید،

52. نزدیک پیلاطس آمده جسد عیسی را طلب نمود.

53. پس آن را پایین آورده در کتان پیچید و در قبری که ازسنگ تراشیده بود و هیچکس ابد در آن دفن نشده بود سپرد.

54. و آن روز تهیه بود و سبت نزدیک میشد.

خوانده شده فصل کامل لوقا 23