کتاب عهد عتیق

عهد جدید

لوقا 22:31-46 Old Persian Version (OPV)

31. پس خداوند گفت: «ای شمعون، ای شمعون، اینک شیطان خواست شما را چون گندم غربال کند،

32. لیکن من برای تو دعا کردم تاایمانت تلف نشود و هنگامی که تو بازگشت کنی برادران خود را استوار نما.»

33. به وی گفت: «ای خداوند حاضرم که با تو بروم حتی در زندان و درموت.»

34. گفت: «تو را میگویمای پطرس امروزخروس بانگ نزده باشد که سه مرتبه انکار خواهی کرد که مرا نمی شناسی.»

35. و به ایشان گفت: «هنگامی که شما را بیکیسه و توشهدان و کفش فرستادم به هیچچیز محتاج شدید؟» گفتند هیچ.

36. پس به ایشان گفت: «لیکن الان هرکه کیسه دارد، آن را بردارد و همچنین توشهدان را و کسیکه شمشیر ندارد جامه خود را فروخته آن رابخرد.

37. زیرا به شما میگویم که این نوشته در من میباید به انجام رسید، یعنی با گناهکاران محسوب شد زیرا هرچه در خصوص من است، انقضا دارد.

38. گفتند: «ای خداوند اینک دوشمشیر.» به ایشان گفت: «کافی است.»

39. و برحسب عادت بیرون شده به کوه زیتون رفت و شاگردانش از عقب او رفتند.

40. و چون به آن موضع رسید، به ایشان گفت: «دعا کنید تا درامتحان نیفتید.»

41. و او از ایشان به مسافت پرتاپ سنگی دور شده، به زانو درآمد و دعا کرده، گفت:

42. «ای پدر اگر بخواهی این پیاله را از من بگردان، لیکن نه به خواهش من بلکه به اراده تو.»

43. وفرشتهای از آسمان بر او ظاهر شده او را تقویت مینمود.

44. پس به مجاهده افتاده به سعی بلیغتردعا کرد، چنانکه عرق او مثل قطرات خون بود که بر زمین میریخت.

45. پس از دعا برخاسته نزدشاگردان خود آمده ایشان را از حزن در خواب یافت.

46. به ایشان گفت: «برای چه در خواب هستید؟ برخاسته دعا کنید تا در امتحان نیفتید.»

خوانده شده فصل کامل لوقا 22