کتاب عهد عتیق

عهد جدید

لوقا 2:43-52 Old Persian Version (OPV)

43. وچون روزها را تمام کرده مراجعت مینمودند، آن طفل یعنی عیسی، در اورشلیم توقف نمودو یوسف و مادرش نمی دانستند.

44. بلکه چون گمان میبردند که او در قافله است، سفریکروزه کردند و او را در میان خویشان وآشنایان خود میجستند.

45. و چون او را نیافتند، در طلب او به اورشلیم برگشتند.

46. و بعد ازسه روز، او را در هیکل یافتند که در میان معلمان نشسته، سخنان ایشان را میشنود و ازایشان سوال همی کرد.

47. و هرکه سخن او رامی شنید، از فهم و جوابهای او متحیرمی گشت.

48. چون ایشان او را دیدند، مضطرب شدند. پس مادرش به وی گفت: «ای فرزند چرا با ماچنین کردی؟ اینک پدرت و من غمناک گشته تو را جستجو میکردیم.»

49. او به ایشان گفت: «از بهرچه مرا طلب میکردید، مگرندانستهاید که باید من در امور پدر خود باشم؟»

50. ولی آن سخنی را که بدیشان گفت، نفهمیدند.

51. پس با ایشان روانه شده، به ناصره آمد و مطیع ایشان میبود و مادر او تمامی این امور را درخاطر خود نگاه میداشت.

52. و عیسی درحکمت و قامت و رضامندی نزد خدا و مردم ترقی میکرد.

خوانده شده فصل کامل لوقا 2