کتاب عهد عتیق

عهد جدید

لوقا 2:40-49 Old Persian Version (OPV)

40. و طفل نمو کرده، به روح قوی میگشت و از حکمت پر شده، فیض خدا بروی میبود.

41. و والدین او هر ساله بجهت عید فصح، به اورشلیم میرفتند.

42. و چون دوازده ساله شد، موافق رسم عید، به اورشلیم آمدند.

43. وچون روزها را تمام کرده مراجعت مینمودند، آن طفل یعنی عیسی، در اورشلیم توقف نمودو یوسف و مادرش نمی دانستند.

44. بلکه چون گمان میبردند که او در قافله است، سفریکروزه کردند و او را در میان خویشان وآشنایان خود میجستند.

45. و چون او را نیافتند، در طلب او به اورشلیم برگشتند.

46. و بعد ازسه روز، او را در هیکل یافتند که در میان معلمان نشسته، سخنان ایشان را میشنود و ازایشان سوال همی کرد.

47. و هرکه سخن او رامی شنید، از فهم و جوابهای او متحیرمی گشت.

48. چون ایشان او را دیدند، مضطرب شدند. پس مادرش به وی گفت: «ای فرزند چرا با ماچنین کردی؟ اینک پدرت و من غمناک گشته تو را جستجو میکردیم.»

49. او به ایشان گفت: «از بهرچه مرا طلب میکردید، مگرندانستهاید که باید من در امور پدر خود باشم؟»

خوانده شده فصل کامل لوقا 2