کتاب عهد عتیق

عهد جدید

اعمال 9:3-8 Old Persian Version (OPV)

3. و در اثنای راه، چون نزدیک به دمشق رسید، ناگاه نوری از آسمان دور او درخشید

4. و به زمین افتاده، آوازی شنید که بدو گفت: «ای شاول، شاول، برای چه بر من جفا میکنی؟»

5. گفت: «خداوندا تو کیستی؟» خداوند گفت: «من آن عیسی هستم که تو بدو جفا میکنی.

6. لیکن برخاسته، به شهر برو که آنجا به تو گفته میشودچه باید کرد.»

7. اما آنانی که همسفر او بودند، خاموش ایستادند چونکه آن صدا را شنیدند، لیکن هیچکس را ندیدند.

8. پس سولس از زمین برخاسته، چون چشمان خود را گشود، هیچکس را ندید و دستش را گرفته، او را به دمشق بردند،

خوانده شده فصل کامل اعمال 9